سر خود را مزن اینگونه به سنگ،
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!!
منشین در پس این بهت گران
مَدَران جامهی جان را، مَدَران!!
مكن ای خسته در این بغض درنگ..
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!
پیش این سنگدلان،
قدر دل و سنگ یكیست
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یكیست..
دیدی آنرا كه تو خواندی به جهان یارترین؛
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین...
آنكه میگفت منم بهر تو غمخوارترین..
چه دلازارترین شد
چه دلازارترین...
ناله از درد مكن،
آتشی را كه در آن زیستهای
سرد مكن
با غمش باز بمان
سرخرو باش از این عشق و سرافراز بمان
راه عشق است كه همواره شود از خون، رنگ
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!
__________________
-------------------------------
ای تو همیشه در میان
آمدمت که بنگرم
گریه امان نمی دهد 
|