[آناهیتا الهه آبها]

سلام
ما رو نمیبینین خوش میگذره؟
مهرگان هی مرام تو یه حالی پرسیدی والا یه سری اتفاقات افتاد که اساسا حالی ازمان گرفتن
اول یه خوش آمدی بگم بعد به قول فرانک خانوم برم رو منبر
آقا ایوب خیلی خوش آمدین راستش اگه اسمتانه نمینوشتین فکر میکردم خانوم هستین آخه آقایون معمولا اسم کاربریشان یا اسم خودشانه یا مثلا اسم یه اسطوره ای که دویست نفره کشته خلاصه استاد خوش آمدین ولی شهرتان خیلی سرده ما اونجا یه چیزی داریم و خیلی میایم سر میزنیم مخصوصا تابستانا
دوست عزیزمان وارش شما هم خیلی زیاد خوش آمدین

اما مهرگان مرز که گفتی من یه چیزی یه جایی شنیدم ولی الان درست یادم نیست فکر کنم یه نوعی زیر انداز میشه اگرم نیست احتمالا با یه چیز دیگه قاطی کردم

بحث در مورد سنته؟
به نظر من ما یه سری سنتهای خیلی غلط داریم که بعضی ها حاضر نیستن یه ذره دست از این سنتها بردارن
البته تو همه قوم های ایرانی این سنتها هست
قبلا در مورد آداب و رسوم عزاداری ها بحث کردیم
عزاداری یه نمونه اس خیلی از آداب دیگه هم هستن که باید از ریشه از بین برن
ما اگر بخوایم پیشرفتی داشته باشیم باید خیلی از عقاید ها رو کنار بذاریم و گذشته ما هرچی بوده در زمان خودش کاربرد داشته الان فقط میشه ازش عبرت گرفت
الان ما تا اتحاد نداشته باشیم هیچ مشکلی از مشکلاتمان حل نمیشه و متاسفانه وحدت نداریم دلیلشم واقعا من به شخصه نمیدانم چیه
شاید نمیخوایم تو دردسر بیفتیم مثلا میگیم فلان مشکل برای فلانی به وجود آمده به من چه!!!
مثلا وقتی مشکل گرانی داریم هیچ وقت هم صدا نمیشیم که اعتراض کنیم
چند وقت پیش سوار تاکسی شدم و مثل قبل کرایه تاکسی رو دادم راننده محترم گفت گران شده منم اعتراض کردم در کمال ناباوری یکی از مسافرین محترم گفت خانوم گران شده دیگه چرا داد و هوار میکنی نمیخوای پیدا برو!!!!!!
یا مثلا یه سال خیابان مدرس رو بهم ریختن آخرشم ما نفهمیدیم چه تغیری کرد شما فهمیدین به منم بگین هیچ کسم نگفت آخر پروژه چه شد خلاصه اینکه مشکلات الان ما یه قسمتش به خاطر افکار و عقاید غلطمانه یه قسمتش به خاطر نداشتن اتحاده

من دیگه حرفی ندارم میکروفون رو به شما جوانان نازنین میسپارم