
04-12-2011
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سه بسته اسكناس به طرف گرفت و گفت:
-سيصد تومنه بابات داد
- احتياج نيست
دستم را پيش كشيد و پول را در كف دستم گذاشت و گفت:
- خودتو لوس نكن بخطار غزله شايت احتياج شد
با اكراه قبول كردم مادرم اهسته گفت:
- برو بالا به خودت برس با اين قيافه كه ادم سفر نمي ره اونم پيش اين دكتر كه دنبال بهانه اس.
در ايينه نگاهي به خودم انداختم
- مگه چيه؟
گونه ام را بوسيد و گفت:
- پسر من بايد بهترين باشه مثل يه ستاره بدرخشه
- چشم
از اتاق بيرون امدم غزل و چمدانم نبودند منصوره در حال بيرون رفتن از در بود پرسيدم:
- غزل رفت؟
- بله آقا
- چمدونم؟
- دكتر برد
به طرف پله ها رفتم با تعجب گفت
- نمي اييد؟
مادرم به جاي من جواب داد
- بگو چند دقيقه ديگه مي اد
و با تشر به من گفت
- زود باش ديگه
خنده كنان از پله ها بالا رفتم و گفتم:
- همين الان مي ام
وارد اتاق شدم بيشتر وسايلم را در چمدون ريخته بودم موهايم را شانه كشيدم و روغن زدم دستي به لباسم كشيدم راضي ام نمي كرد به طرف كمدم رفتم بيشتر لباسهاي خوبم را برداشته بودم همانطور كه مي گشتم چشمم به بلوز آبي رنگي كه روز تصادف فقرار بود بپوشم و به خانه عمه خانم بروم خورد ان را برداشتم خاطرات بدي را برايم زنده مي كرد و بهترين خاطره را برايم به ارمعان اورده بود لباسم را عوض كردم عطر زدم كيف كمريم را بستم و پولها را داخل ان گذاشتم روبروي ايينه ايستادم دستي به صورتم كشيدم به دستشويي رفتم و صورتم را ماشين كردم نگاهي به ساعت انداختم نزديك به يك ربع بود كه بالا بودم براي اخرين بار در ايينه نگاهي به خودم انداختم راضي كننده بود از اتاق بيرون آمدم و در را بستم به حالت دو از پله ها پايين رفتم مادرم منتظر بود با ديدنم لبخندي زد و گفت
- حالا شدي باربد هميشگي خودم
كليد اتاقم را به مادر دادم و گفتم
- داد همه اشون دراومد
به همراه مادر از خانه بيرون رفتم غزل در كنار اتومبيل منتظرم بود با ديدن ما به طرفمان امد و گفت
- زود باش ساعت نه شد
مادر را در اغوش كشيدم و گفتم
- رسيديم زنگ مي زنم
- منتظرم
از اغوشش بيرون امدم و به طرف اتومبيل به راه افتادم غزل او را در اغوش گرفت و گفت
- كاش مشام مي اومديد مامان
- شايد اخر هفته اومديم
پير بابا در را باز كرد كنار اتومبيل ايستادم و به غزل چشم دوختم از آغوش مادر جدا شد داد زدم
- زود باش خانم
- خودت چرا اونقدر معطل كردي؟
سر برگرداند و با لبخند اضافه كرد
- البته براي اين كه دل دختراي شمال رو ببري بايدم اينقدر معطل مي كردي
غرور را در چشمان مادرم ديدم با تشر گفتم
- چاپلوسي ممنوع زود باش
در اتومبيل را باز كردم و سوار شدم دكتر بي انكه نگاهم كند گفت
- دير كرديد؟
- شرمنده ام
از ايينه به عق نگاه كردم منصوره در صندلي فرو رفته بود غزل به طرف اتومبيل امد و سوار شد دكتر بوق زد و راه افتاد مادرم دست تكان داد و كنار باغچه ايستاد دكتر گفت
-رفتيد خوشگل كرديد؟
به عقب برگشتم و همانطور كه به غزل لبخند مي زدم گفتم
- آدم پيش خانماي خوشگل بايد خوشگل باشه
رو به دكتر كردم و با كنايه گفتم
- نظر شما غير از اينه؟
- منطقيه
- لطفا بريد به اين ادرس
- واسه چي؟
- بايد ارشم برداريم
- اه دوستت بابا راضي شد؟
- اونقدر دوستم دارن كه رو حرفم حرف نزنن
با نيشخند گفت:
- قبلا برام ثابت شده بود
آدرس خانه ارش را دادم و در صندلي فرو رفتم دكتر گفت
- خانم ها راحت هستن؟
صداي غزل روي پوستم كشيده شد
- بله
- رنگتون چرا پريده؟
به عقب برگشتم لبخند كمرنگي زد و گفت:
- هيجان زده ام
- بهتره اروم باشين
با نگراني پرسيدم:
- حالت خوبه؟
- البته
اخم شيريني كرد و گفت
- جاي نگراني نيست
دكتر گفت:
- نگران نباش اون خوبه
به جلو برگشتم و زير لب گفتم
- اميدوارم
منصوره به ارامي پرسيد
- خانم به چيزي احتياج نداريد؟
- خوبم به خدا خوبم
- دست چپ دكتر يه كم جلوتر
دكتر پيچيد گفتم:
- ساختمون سفيده
غزل گفت
- نزديكن!
- رانندگي دكتر خوبه من خودم هميشه بيست دقيقه بيشتر طول مي كشه بيام اينجا
- خيابونا خلوته و منم كوچه پس كوچه ها رو خوب مي شناسم اينجام زياد دور نيست
اتومبيل متوقف شد پياده شد خم شدم و گفتم:
- زود مي آم
دكتر گفت
- اگر مثل زود اومدن قبليتون نباشه
در را بستم و به راه افتادم زنگ را فشردم برگشتم و به غزل كه نگاهم مي كرد لبخند زدم
= كيه
- سلام خانم شكوهي باربدم
- سلام بفرماييد
- آماده اس؟
- بفرماييد
- منتظر مي مونم
- الان بهش مي گم
گوشي را گذاشت براي غزل دست تكان دادم صداي ارش در ايفون پيچيد:
- سلام
- سلام اماده اي؟
- بيا بالا
- بيا بريم منتظرمون هستن
با كنايه گفت
- خانم ايماني ؟
اضافه كردم
- و دكتر صفاپور و منصوره
- اينا ديگه كي هستن
- بيا پايين باهاشون اشنا مي شي
- بيا بالا
- عجب ادمي هستي مي گم داريم حركت مي كنيم
- تو كه انتظار نداري من تنهايي همه وسايلمو بيارم
- مگه چقدر لباس برداشتي
- اختيار داري من فقط دو تا چمدون مايو مي ارم در انواع و اقسام مختلف
- ارش
- بيا بالا
در باز شد دستي براي غزل تكان دادم و وارد خانه شدم سوار اسانسور شدم در ايينه نگاهي به خودم انداختم كمي موهايم را مرتب كردم اسانسور از حركت ايستاد پياده شدم در باز بود زنگ زدم خانم شكوهي گفت
- بيا تو بازه
وارد خانه شدم و با صداي بلند سلام كردم خانم شكوهي از اشپزخانه بيرون امد و گفت
- سلام تو اتاقشه
- ممنون
به طرف اتاق ارش رفتم در باز بود وارد شدم ارش موهايش را شانه مي كرد
- سلام
از ايينه نگاهم كرد و سوت كشيد
- زهر مار ادم حسابي نديدي؟
- همه وقتي ابجي بخرن اينقدر خوش تيپ مي شن؟
- حسوديت مي شه؟ برو بخر
- نه بابا ما پولمون به اين چيزا قد نمي ده
با غضب گفتم
- خوشم نمي آد باهام در مورد غزل شوخي كني
- پس اسمش غزله من ديدمش؟
- اون خواهرمه ارش واقعا
چمدان را از دستم گرفت و روي زمين گذاشت به چشمانم خيره شد و گفت
- خودتي؟
- الان وقت ندارم تو شمال همه چيز رو بهت مي گم فقط جون هر كسي كه مي پرستي سوتي نده اون فكر مي كنه كه خواهر مه خواهري كه حافظه اش رو از دست داده از همون فيلمايي كه بلدي جلوش بازي كن از همونا كه سر همه در مي اري
با ناباوري نگاهم كرد و گفت
- متوجه نمي شم
- من الان نمي تونم چيزي بهت بگم تو شمال واسه ات تعريف مي كنم ببين اين غزل خانم كه تو ماشينه فكر مي كنه دختر اقاي ايماني بزرگه كه دو شب پيش از پله ها افتاده و حافظه اش رو از دست داده حالا همه دارن واسه اش خاطره سازي مي كنن جون ارش مردونگي كن و ما رو خراب نكن
- گيجم كردي
چمدان را برداشت و گفتم:
- تو كه گيج بودي ما رو خراب نكن تو شمال بهت مي گم اين خانم از كجا اومده و چرا فكر مي كنه دختر باباي منه
كنار در ايستادم و گفتم
- نمي اي؟
- چرا چرا اومدم
از جا كنده شد به راه افتادم ارش در را قفل كرد خانم شكوهي از اشپزخانه بيرون امد گونه ارش را بوسيد خداحافظي كرديم و از در بيرون امديم سوار اسانسور كه شديم ارش گفت
- حالا چرا باباي تو
- قصه اش طولانيه
- حسابي كنجكاوم كردي
به شوخي گفتم
- من اصلا نمي دونستم تو حس كنجكاويم داري
- اين تازه يه چشمه اشه
آرش گفت:
- شمال ما اومديم
به ارامي گفتم
- غزل اونه
چمدان را در صندوق عقب گذاشتم غزل خودش را كنار كشيد سوار شدم ارش هم كنار دكتر نشست و سلام كرد همه جواب سلامش را دادند گفتم:
- معرفي مي كنم دكتر صفاپور دكتر خانوادگي ما ارش از دوستان عزيز من
دكتر دست او را فشرد و گفت
- خوشوقتم
- به همچنين
رو به غزل گفتم:
- ارش رو يادت مي اد؟
- متاسفانه بجا نمي ارم
آرش به عق برگشت و گفت
- باربد گفت چه اتفاقي افتاده متاسف شدم اميدوارم حالتون زودتر خوب بشه
- ممنون
دكتر حركت كرد ارش پرسيد
- منصوره خانم چطورن؟
- خوبم ارش خان
- بي بي غرغرو چيكار مي كنه؟
با لحني تهديد كننده كه رنگي از شوخي داشت گفتم:
- اوه مواظب حرف زدنت باش
- خب بي بي خانم سخن پراكن چطورن؟
خنديدم و گفتم
- تو درست بشو نيستي
دكتر گفت:
- شور و سر زندگي شما قابل تحسينه
- خدا رو شكر يه چيزي تو ما قابل تحسينه باربد يادت باشه پيش بچه ها بگي از منم تعريف شد
غزل به ارامي گفت
- چقدر خوشه
زير گوشش گفتم
- بهتره بگيم الكي خوشه
ارش كمي به جلو خم شد و گفت
- دكتر جان يه دلنگ و دلنگي راه بنداز ماشينت ضبط داره؟
دكتر ضبط را روشن كرد صداي نرم موسيقي گوشنوازي در اتومبيل پخش شد زير چشمي به غزل نگاه كردم صورتش از خوشحالي مي درخشيد متوجه نگاهم شد به سرعت چشم چرخاندم ارش گفت
- تا شمال كه نمي شه اينجور مثل مرده ها نشست
غريدم
- تو نوارتو گش كن
- ببين من اومدم يه هفته خوش باشم چه تو بخواي چه نخواي
مي خواستم دهان باز كنم كه غزل دستم را چسبيد نگاهش كردم با ابرو اشاره كرد چيزي نگويم سر تكان دادم و گفتم
- چشم
آرش گفت:
- بايد با هر ترانه اي كه خونده مي شه يه نفر اونو با صداي بلند بخونه
- آرش جون عمه ات بس كن
بي توجه به من گفت
- خب دكتر جان شروع كن
دكتر كمي پشت فرمان جابجا شد و گفت
- بنده صداي خوبي ندارم
آرش گفت:
- اگه مثل نگاهتون باشه كه عاليه
لبخند روي لبهايم دويد دكتر با دستپاچگي گفت:
- بله؟
آرش با خونسردي جواب داد:
- مي گم شكسته نفسي مي فرماييد مگه مي شه صاحب چنين كمالاتي از صداي خوب محروم باشن
منصوره به داد دكتر رسيد و گفت:
- آرش خان حواس آقاي دكتر رو پرت نكنيد ايشون دارن رانندگي مي كنن
- خب رانندگي كنن من كه نگفتم برقصه كه حواسش پرت شه گفتم بخونه
غزل ريز خنديد ارش به عق برگشت دستش را روي سينه اش گذاشت سرش را خم كرد و گفت:
- چاكر ابجي باربد خان.
و غزل با لحني داش مشتي جواب داد
- سرور مايي
آرش چشمانش گرد شد به من نگاه كرد من نگاه متعجبم را به غزل دوختم سر به زير انداخت و گفت
- مگه حرف بدي زدم؟
آرش هم با همان لحن گفت
- نه ابجي فقط چشم ما رو روشن كرديد
دكتر تكه سرفه اي كرد و گفت
- اين طرز حرف زدم با يه خانم مناسب نيست
آرش قهقهه اي زد و گفت
- تو دبيرستان كه بودم ناظم ما هر وقت كه مي خواست به اصطلاح نصيحت كنه مثل شما تك سرفه مي كرد يه بار اومد تك سرفه كنه يهو ببخشيد خانما شرمنده كار من نبودا ، كار ناظمه بود از پايين..... بعله ديگه، به قول بچه ها دو طرفه سرفه كرد. دكتر جان مواظب باش. به روز ناظم ما گرفتار نشي
دكتر سرخ شده بود من و غزل و منصوره به قهقهه مي خنديديم و ارش همچنان كه روي پايش مي كوبيد مي خنديد دكتر روي پدال گاز فشرد و گفت
- بنده مي تونم مراقب خودم باشم
آرش با لحني جدي گفت
- بنده هم خواستم تاكيد بيشتري كنم كه بيشتر مراقب خودتون باشید.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|