من خوب و کامل شاملو رو نمیشناسم بنابراین نظرم قطعا خالی از اشکال نیست
اما فکر نمیکنم ادری اینکه میگی ممکنه شاملو منظورش این بوده که تکیه روی قافیه و وزن تصنعی میکنه کلام رو ...
چون میدونیم شاملو خیلی نظر تند و مهاجمانه ای کلا نسبت به انچه بشه کلاسیک نامید داره اگر در مورد موسیقی سنتی اگر در مورد شعرای کلاسیک و فردوسی و امثالهم هم نقادی و یا حتی شاید بشه گفت فحاشی نمیکرد شاید میشد وقت بیشتری گذاشت برای اینکه تفسیر کنیم منظورش چی بوده از اینکه دوران غزل تمام شده
ولی وقتی ایشون نسبت به این موارد که عرض کردم حرفهای بسیار تندی زده شاید دیگه نشه راحت در موردش صحبت کرد که چیه و چه معنایی داره ...
حالا جلوتر توضیح میدم من خودم شاید با تندخویی و حمله کردن به انچه که در زمان فعلی زیبا و مطلوب محسوب بشه مخالف نیستم
کلا در فضای سخنوری و نقادی ما ایرانی ها خیلی تعارفات و رعایت جوانب ها صورت میگیره که اصلا نمیزاره حرفت رو درست بزنی تو باید حق داشته باشی راحت انچه را که مثلا نود درصد شنوندگان فعلی موسیقی دوست دارند "مسخره" بشماری و راحت بگی مسخره ست قرار نیست چون تو و نود درصد دیگه به شجریان عشق میورزین لزوما من هم اینطوری باشم یا حتی نگم موسیقی سنتی مسخره-ست ( الان خودم رو در طرف مقابل گذاشتم والا عکس شجریان از در و دیوار اتاقم اویزونه)
اما شاید اگر اومدم گفتم فلان شاعر کلاسیک "حرامزاده" است دیگه جنبه های غرض ورزی یا دلائل پنهان رو به اشکارا نشان داده ام
من البته مطمئن نیستم و مستند در این مورد حرف نمیزنم اما گفته میشه که ایشون در در پرینستون و جاهای مختلف موسیقی سنتی رو صدای عر عر خر و بعضی از شعرای دوست داشتنی ما رو حرامزاده خوانده
من تعیین تکلیف نمیکنم برای ایشون که صدای زلال موسیقی مارو عرعر خر ندونه اما واقعا ایا باید همیشه همه نظراتمون رو که تنفرزایی میکنه اعلام کنیم ؟
باز هم میگم حرفم مستند نیست اما ظاهرا ایشون در اواخر عمر کمی عقب نشینی کرده اند از این موضعشون ...
شاید از حرف ادری بشه این برداشت رو کرد که تاکید برقافیه و وزن به مصنوعی شدن کلام می انجامه
من میخوام بگم اون موقع واقعا اینطور نبوده که شاعری مثل سعدی یا حافظ بیان قافیه سرایی بکنند
وقتی سخنور باشی و عاشق دهنتو که باز میکنی خودش شعره خودش ازش همون موج فرح بخش ازش در میاد
این دقیقا تفکر و گفته ی خود شاملوه که امده یه سری شعر حافظ رو روش دست گذاشته و گفته در این شعرها حافظ اول قافیه رو گفته بعد شعر رو ساخته
و در واقع قافیه سرایی کرده شعر نگفته همون کتابی که اقای مطهری تماشگه راز رو درباره-ش مینویسه .
من فکر میکنم حافظ و سعدی و امثالهم استاد سخن بوده اند و عاشق
و این دو خودش به قدر کافی برای به راحتی سخن گفتن کافیه سخن عادیشونم شعر بوده
بنابرای وزن و استواری شعرشون زورکی و ساختگی و محصول تفکر نبوده
راه دور نریم پدر بزرگان خودمونو که نگاه کنیم همین الانشم که یه حرف معمولی میخوان بزنن میخوان بگن رفتیم فلان چیزو از بازار خریدیم حرفشون کلامشون واژه هاشون یه تیپ خاص خودش ادبیه خودش ارایه داره طنز داره کنایه داره مثل داره
حالا هر چی قدیم تر بریم و به افراد خاص تر که نگاه کنیم این حرف من رو تایید میکنه که شعر گفتن یه عاشق سخنور به سادگی خوردن آب بوده
من خودم تجربه نظم دارم ...
اصلا میدونین که میگن شعر با نظم فرق میکنه
نظم یعنی اینکه بشینی قافیه سرایی کنی نوشته ت وزن داشته باشه نظم داشته باشه ترتیب داشته باشه
اما شعر نظمیه که توش شعور و احساسات شاعرانه و تخیل باشه
بنابراین هر نظمی شعر نیست
مثل نظمی که من و شما بگیم
اون شاعرای ما صرفا ناظم و قافیه پرداز نبوده اند محتوای کلامشون شاید بیشتر از قوت نظم و قافیه-شون مشهود باشه
برای من که اینطوره
پس بر فرض مثال که شاملو منظورش این بوده که تاکید بر وزن و قافیه به مصنوعی شدن شعر می انجامه من قبول ندارم که اصلا چیزی به اسم "تاکید" در شعر اینها وجود داشته .
بله بنده به سختی سعی خواهم کرد که قافیه ای جور کنم اما سعدی و حافظ هم ؟
شاملو ادم بزرگیه در مسیر خودش در سلوک خودش بسیار ادم حرفه ای و توانایی بوده (من چون صاحب نظر نیستم در این زمینه نظر خودم رو نمیگم اما نظر همفکرانه)
در دنیای ترجمه و کلا کارهای ادبی خودش یه دانشگاه بوده یه فرهنگ ساز بوده
حالا ایا زمان و دوره ی غرل و کلا شعر و نوشته کلاسیک تمام شده یا نه
من هم مثل ادری معتقدم که اینطوری نیست موسیقی سنتی شعر سنتی و و و و تمام شدنی نیست چرا چونکه سنتی عاشق شدن تمام نمیشه
این یه چیز بسیار واضحه که ادمها مثل هم عاشق نمیشن
تیپ های بسیار مختلفی برای عشق برشمرده اند مثلا 20 نوع مختلف اما من معتقدم که 20 و 30 و 100 هم نیست
به تعداد ادمها نوع مختلف عاشقی هست
وقتی نوع های مختلف عشق هست بنابراین نوع های مختلف سخن گفتن عاشقانه هم هست
ببینید اصلا چرا یه نفر ز غزل عاشقانه فلان شاعر خوشش میاد ؟
برای اینکه درد درونش از زبان یک سخنور سخن ارا به زیبایی و قدرت هر چه تمامتر بیان شده
فریادهای فروخفته ی عاشقی که معشوقش ازش دوره
یا عاشقی که جور رقیب میکشه و خودش نمیتونه اینها رو بیان کنه وقتی در لابلای واژه ها و ابیات یک صاحب سخن مثل سعدی میشنوه و میگه ش بسیار مطلوب و مهم خواهد شد براش
مثلا من برادرم رو ملامت کنم اخه خاک بر سر مگه قرار نبود چشاتو باز کنی دیگه حواست جمع باشه دامانت از دست نره ؟
اگر بازبان خودش بگه اخه نشد و نتونستم از دیدگاه ما پذیرفته نیست ولی اگه بگه
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم و نه عقل ماند و نه هوشم
یا اگر در ملامتی دیگر بهمون بگه
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چو تو بیایی
خب این حتی طاعنان و گیر دهندگان را هم به چالش میکشه ! .
ببینید چقدر مناظره های شعرا با مخالفان فکریشون در شعر از زبان عاشق و طاعنان زیباست ....
و باز فکر میکنین چرا اواز سنتی و اوج خوانی و چهچه و تحریرهای ریز و درشت بسیار مورد طبع واقع میشه و به دل میشینه همونی که دقیقا عرعر خر نامیده میشه ؟
برای اینکه بیان فریادها و شورهای و اعتراضات یا حتی شادی های عاشقانه ی عاشق یا شنونده س
یه وقت یه نفر فریادی نداره
توی کل زندگیش معترض نیست بی فریاده یا بی غمه خب مشخصه که نمیتونه با موسیقی ستنی ارتباط برقرار کنه
و اصلا بد نیست ها اگر هر کسی هر طوری بخواد باشه
اما ادمها مثل هم نیستند تفکرشون مثل هم نیست زندگیشون مثل هم نیست غمشون شادیشون عشقشون مثل هم نیست بنابراین ارضا کننده های اینهاشون سلیقه هاشون هم مثل هم نیست
پس موضع گیری و بایاناتشان هم مثل هم نیست
بنابراین من در نوشته م اعلام کردم که دلیل اینکه یکی شعر سنتی و موسیقی سنتی رو دوست داره چی میتونه باشه و یکی دوست نداره
(البته این تنها یکی از دلائلشه اما دلیلیه که به درد بحثمون میخوره)
و گفتم که معتقدم این دسته های مختلف از ادمها همیشه هستند فقط نسبتاشون عوض میشه
پس تا هستند اینها هم هستند .
مساله بعدی این هست که
شعرکلاسک ما فقط در باب عشق نیست
این تصور غلطیه که ما فکر کنیم سعدی یعنی عشق و شعر کلاسیک هم یعنی همین
مفاهیم بسیار زیادی در شعر سعدی هست که وقتی نیگاه میکنی و اثری از اونها در زندگی و جامعه امروز نمیبینی و تصور میکنی اگر بود این تعالیم چقدر همه چیز ممکن بود بهتر باشه علاقه ت به این شخص و سبک و حال و هوا بیشتر میکنه ...
شاید گستردگی ای که در شعر کلاسیک در زمینه مفاهیم مختلف مورد بحث باشه در شعر امروز نباشه
درسته خود شاملو روی مسائل مهمی دست گذاشته بوده
اما شاید درصد زیادی از شعر نو ما (حالا نه در حد شعرای مهمش ) به بیان مسائل عاطفی و دلتنگی و ... میپردازه و در زمینه مسائلی فرهنگ ساز و چالش برانگیز کمتر مانور داده ...
بنابراین تا وقتی که انسان نیاز به تعالیم مهمی در زمینه های مختلف مثل تربیت
خانواده جامعه صبر قناعت زمامداری عدل وووو داره شعر این شاعرا موضوعیت پیدا میکنه
بعضی حرفها کهنه نمیشه ....
این قسمتی از نظریات من بود .
ویرایش توسط دانه کولانه : 05-12-2011 در ساعت 11:41 PM
|