
05-16-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دست کسي را توي حنا گذاشتن
اين ضرب المثل ناظر بر رفيق نيمه راه است که از وسط راه باز مي گردد و دوست را تنها مي گذارد. يا به گفتۀ عبدالله مستوفي:«در وسط کار، کار را سر دادن است.»
عامل عمل در چنين موارد نه مي تواند پيش برود و نه راه بازگشت دارد. در واقع مانند کسي است که دستش را توي حنا گذاشته باشند.
اما ريشۀ تاريخي اين ضرب المثل:
سابقاً که وسايل آرايش و زيبايي گوناگون به کثرت و وفور امروزي وجود نداشت مردان و زنان دست و پا و سر و موي و گيسو و ريش و سبيل خود را حنا مي بستند و از آن براي زيبايي و پاکيزگي و احياناً جلوگيري از نزله و سردرد استفاده مي کرده اند.
طريقۀ حنا بستن به اين ترتيب بود که مردان و زنان به حمام مي رفته اند و در شاه نشين حمام، يعني جايي که پس از خزينه گرفتن در آن محل دور هم مي نشستند و هر يک به کاري مشغول مي شدند حنا را آب مي کردند و در يکي از گوشه هاي شاه نشين و دور از تراوش ترشحات آب به صورت مربع بر زمين مي نشستند و دلاک حمام بدواً موي سر و ريش و سبيل آنها را حنا مي بست سپس دست و پايشان را توي حنا مي گذاشت.
حنا بسته ناگزير بود مدت چند ساعت در آن گوشۀ شاه نشين تکان نخورد و از جاي خود نجنبد تا رنگ بگيرد و دست و پا و موي گيسو و ريش و سبيلش کاملاً خضاب شود و اقلاً تا هفتۀ ديگر که مجدداً به حمام خواهند آمد رنگ حنا دوام بياورد و زوال نپذيرد.
در خلال مدت چند ساعت که اين خانمها يا آقايان دست و پايشان توي حنا بود بديهي است چون بيکار و محکوم به اقامت چند ساعته در آن گوشۀ شاه نشين بوده اند باب صحبت را باز مي کردند و ضمن قليان کشيدن با اشخاصي که مي آمدند و مي رفتند و يا کساني که مثل خودشان دست و پا توي حنا داشته اند از هر دري سخن مي گفتند و رويدادهاي هفته را با شاخ و برگ و طول و تفصيل در ميان مي گذاشتند.
با اين توصيف اجمالي دانسته شد که حنا بستن چيست و دست در حنا گذاشتن و دست کسي را توي حنا گذاشتن چگونه بوده است و دست حنا بسته البته نمي توانست کاري بکند.
دست و پاي کسي را در پوست گردو گذاشتن
عبارت مثلي بالا دربارۀ کسي بکار مي رود که:«او را در تنگناي کاري يا مشکلي قرار دهند که خلاصي از آن مستلزم زحمت باشد.»
آدمي در زندگي روزمره بعضي مواقع دچار محظوراتي مي شود و بر اثر آن دست به کاري مي زند که هرگز گمان و تصور چنان پيشامد غيرمترقب را نکرده بود.
في المثل شخص زودباوري را به انجام کاري تشويق کنند و او بدون مطالعه و دورانديشي اقدام ولي چنان در بن بست گير کند که به اصطلاح معروف: نه راه پس داشته باشد و نه راه پيش.
در چنين موارد و نظاير آن است که از باب تمثيل مي گويند:«بالاخره دست و پايش را در پوست گردو گذاشتند.» يعني کاري دستش داده اند که نمي داند چه بکند.
اکنون ببينيم دست و پاي آدمي چگونه در پوست گردو جاي مي گيرد که وضيع و شريف به آن تمثيل مي جويند.
گربه اين حيوان ملوس و قشنگ و در عين حال محيل و مکار که در غالب خانه ها بر روي بام و ديوار و معدودي هم در آغوش ساکنان خانه ها به سر مي برند حيواني است از رستۀ گوشتخواران که چنگالها و دندانها و دو نيش بسيار تيز دارد.
گربه مانند پلنگ از درختان نيز بالا مي رود و مکانيسم بدنش طوري است که از هر جا و از هر طرف به سوي زمين پرتاب مي شود با دست به زمين مي آيد و پشتش به زمين نمي رسد.
گربه ها نيمه وحشي در سرقت و دزدي يد طولايي داند و چون صداي پايشان شنيده نمي شود و به علاوه از هر روزنه و سوراخي مي توانند عبور کنند لذا هنگام شب اگر احياناً يکي از اطاقها در و پنجره اش قدري نيمه باز باشد و يا به هنگام روز که بانوي خانه بيرون رفته باشد فرصت را از دست نداده داخل خانه مي شود و در آشپزخانه مرغ بريان و گوشت خام يا سرخ کرده را مي ربايد و به سرعت برق از همان راهي که آمده خارج مي شود. خدا نکند که حتي يک بار طعم و بوي مأکول مرغ بريان و گوشت سرخ شدۀ آشپزخانه ذائقۀ گربه را نوازش داده باشد در آن صورت گربۀ دزد را يا بايد کشت و يا به طريق ديگري دفع شر کرد چه محال است ديگر دست از آن خانه بردارد و از هر فرصت مغتنم براي دستبرد و سرقت استفاده نکند. براي رفع مزاحمت از اين نوع گربه هاي دزد و مزاحم فکر مي کنم نوشتۀ شادروان اميرقلي اميني وافي به مقصود باشد که مي نويسد:
«... سابقاً افراد بي انصافي بودند که وقتي گربه اي دزدي زيادي مي کرد و چارۀ کارش را نمي توانستند بکنند قير را ذوب کرده در پوست گردو مي ريختند و هر يک از چهار دست و پاي او را در يک پوست گردوي پر از قير فرو مي بردند و او را سر مي دادند. بيچاره گربه درين حال، هم به زحمت راه مي رفت و هم چون صداي پايش به گوش اهل خانه مي رسيد از ارتکاب دزدي بازمي ماند.»
آري، گربۀ دزد با اين حال و روزگاري که پيدا مي کرد نه تنها سرقت و دزدي از يادش
مي رفت بلکه غم جانکاه بي دست و پايي کافي بود که جانش را به لب برساند و از شدت درد و گرسنگي تلف شود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|