علی اسفندیاری متخلص به "نیما یوشیج " از شعرهای معروف و نامی مازندرانی که بنده نیز این افتخار نصیبم شد چند بار برسر مزارش فاتحه ای نثار روح آن بزرگوار نمایم شعری داره بعنوان "خاکستر سرد"
بيائيد آنرا با هم تفسير كنيم :
مانده از شبهاي دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچيني از اجاقي خرد
اندر او خاكستر سردي
شاعر به جنگلي ميرود كه خاموشي همه جاي آنرا فرا گرفته است . در مسير ، به سنگچيني بر ميخورد و خاكستر سردي در آن .
در ميابد كه كس يا كساني چند شب قبل اينجا آتشي افروخته بوده اند .
همچنان كه
اندر غبار اندوده ي انديشه هاي من
ملال انگيز ،
طرح تصويري در آن هرچيز
داستاني ، حاصلش دردي
با ديدن اين اجاق ، شاعر به ياد انديشه هاي غبار آلود و ملال انگيز خودش مي افتد . انديشه هائي كه تصوير هر چيزي در آن به داستاني مي انجامد كه جز درد حاصلي ندارد .
روز شيريني كه با من آشتي ميداشت ،
نقش ناهمرنگ گرديده
سرد گشته
سنگ گرديده .
با دم پائيز عمر من
كنايت از بهار روي زردي .
روز پائيزي كه با آفتاب و گرمي شروع شده بود ، اكنون در گرگ و ميش غروب ، به سردي و سنگيني نشسته است . شاعر كه خودش نيز اكنون در پائيز عمر به سر ميبرد ، اين صحنه را كنايه اي ميگيرد از خودش كه روزگاري جوان بود و اكنون به پيري رسيده .
همچنانكه
مانده از شبهاي دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچيني از اجاقي خرد
اندر او خاكستر سردي
درست مثل همان اجاقي كه در ابتدا شرحش داده شد .
ویرایش توسط MAHDI_TONDAR : 05-18-2011 در ساعت 09:00 PM
|