بارونو دوس دارم هنوز .....
دوباره یادم اومد !
شکوفه خیلی بی معرفتی ؛ قرار بود وقتی اومدی شمال همو ببینیم !
ولی دلت آب نبات....
از دیشب تاحالا شمال داره یه سره بارون می باره ...
امروزم توی بارون رفتم یه عالمه ای قدم زدم ... تنهایی ...
خیس ِ خیس برگشتم خونه .سرمام خوردم
نمی دونی چه کیفی داشت وقتی صورتمو می گرفتم سمت آسمون تا دونه های بارون بخوره توو صورتمو خیس شم...
برعکس همه ی آدمایی که چتراشونو واکرده بودن تا نکنه خیس شن !
من دیوونه ی بارونـــــــــــــــــم ....
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|