پلك صبوری می گشايی
و چشم حماسه ها
روشن می شود
كدام سر انگشت پنهانی
زخمه به تار صوتی تو می زند
كه آهنگ خشم صبورت
عيش مغروران را
منغص مي كند
می دانيم
تو نايب آن حنجره ی مشبّكی
كه به تاراج زوبين رفت
و دلت
مهمانسرای داغ های رشيد است
ای زن !
قرآن بخوان
تا مردانگی بماند
قرآن بخوان
به نيابت كل آن سی جزء
كه با سر انگشت نيزه
ورق خورد
قرآن بخوان
و تجويد تازه را
به تاريخ بياموز
و ما را
به روايت پانزدهم
معرفی كن
قرآن بخوان
تا طبل هلهله
از های و هوی بيفتد
خيزران
عاجزتر از آن است
كه عصای دست
شكستهای بزك شده باشد
***
شاعران بيچاره
شاعران درمانده
شاعران مضطر
با نام تو چه كردند ؟
***
تاريخِزن
آبرو می گيرد
وقتي پلك صبوری می گشايی
و نام حماسی ات
بر پيشانی دو جبهه ی نورانی می درخشد :
زينب !
|