در خون و در ستاره و در باد ، روز و شب
دنبال شعر گمشدهء خود دويده ام
بر هر كلوخپارهء اين راه پيچ پيچ
نقشی ز شعر گمشدهء خود كشيده ام
تا دوردست منظره ، دشت است و باد و باد
من بادگرد دشتم و از دشت رانده ام
تا دوردست منظره ، كوه است و برف و برف
من برفكاو كوهم و از كوه مانده ام
اكنون درين مغاك غم اندود ، شب به شب
تابوت های خالی در خاك می كنم
موجی شكسته می رسد از دور و من عبوس
با پنجه های درد بر او دست می زنم ...
شعر گمشده
احمد شاملو
__________________
.
.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.
«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»
تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...