جاده .. بارونـ ...
این عکس مال پنج شنبه ی دو هفته ی پیشه . به شدت بارون میزد ...
داشتیم از آرامگاه برمی گشتیم خونه مامان گف "من اینجا کار دارم پیاده میشم ؛ شماها برین خونه !"
ولی منو مانی خواهرم دلمون گرفته بود , یواشکی زدیم به جاده ...
جاده .. بارونـ ... موسیقی لایتـ .... خیلی آروممـ کرد .....
.
.
غزل
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|