نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 10-10-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



پرتوي آملي، مهدي. “ريشه تاريخي امثال و حكم“. دوره 7-16، ش 189 و 190 (تير و مرداد 57): 62-66.


خلاصه:
“ستون به ستون خرج است“ ، “حسينقلي خاني“ ، “حق الپرچين“.

ريشه هاي تاريخي امثال و حكم
مهدي پرتوي

«ستون بستون فرج است»

بشر باميد زنده است و در سايه آن هر ناملايمي را تحمل ميكند .نور اميد و خوشبيني در همه جا ميدرخشد و آواي دل انگيز آن تمام گوشها طنين انداز است . ( مايوس نشويد . بزندگي اميدوار باشي . ).
مفهوم دو جمله بالا را عوام الناس و اكثريت افراد كشور در تلو عباراتي ديگر زمزمه ميكنند ( مگر دنيا را چه ديدي ؟ ستون بستون فرج است . ).
اكنون بريشه داستاني و همچنين ريشه تاريخي ضرب المثل بالا ميپردازيم :
***********
در مورد ريشه و علت تسميه ضرب المثل بالا اقوام مختلف وجود دارد كه از مجموعه تمام اقوام و گفته ها در كتب امثله و اصطلاحات موجود اين حكايت يا داستان في الجمله استنتاج ميشود :
در ازمنه گذسته جوان بيگناهي محكوم باعدام شده بود زيرا تمام امارات و قرائن ظاهري بر اتكاب جرم او حكايت ميكرد . جوان را بسيايتگاه بردند و بستوني بستند تا حكم را اجراء كنند . حسب المعمول بوي پيشنهاد كردند كه در اين و اپسين دقايق عمر خود اگر تقاضا داشته باشد در حدود امكان برآوردن خواهد شد . محكوم بيگناه كه از همه طرف راه خلاصي را مسدود ديد نگاهي باطراف و جوانب كرد و گفت : اگر براي شما مانعي نداشته باشد مرا با آن ستون ببنديد . درخواستش را اجابت كردند و گفتند : ايا تقاضاي ديگري نداري ؟ جوان بيگناه پس از لختي سكوت و تامل جوتبداد . ميدانم كه زحمت شما زياد ميشود ولي ميل دارم مرا از اين ستون باز كنيد و بستون ديگر ببنديد . عمله سياست كه تا كنون مسئول و تقاضائي باين شكل و صورت نديده و نشنيده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محكوم دچار حيرت شده پرسيدند :
انتقال از ستون بستون ديگر جز آنكه اجراي حكم را چند دقيقه بتاخير اندازد چه نفعي بحال تو دارد ؟ محكوم بيگناه در حاليكه هنوز بارقه اميد در چشمانش ميدرخشيد سر بلند كرد و گفت ( ستون بستون فرج است ) مجدداً عمله سياست براي انجام آخرين درخواستش دست بكار شدند كه بر حسب اتفاق يا تصادف در خلال همان چند دقيقه از دور فريادي بگوش رسيد كه چنين ميگفت دست نگهداريد . دست نگهداريد قاتل حقيقي دستگير شد . باين ترتيب جوان بيگناه از مرگ حتمي نجات يافت .
اما چون بناي اين كتاب بر ريشه تاريخي و مستند امثال و حكم نهاده شد و امثله و اصطلاحات غير مستند در كتب قصص و داستانها مبسوطاً آمده است بتحقيق و تفحص از افراد مطلع و بررسي كتب تاريخي پرداخت تا اگر ضرب المثل بالا في الواقع ريشه تاريخي نداردو صرفاً بهمين داستان ( كه مذكور افتاد ) ختم ميشود از ذكر آن خودداري نمايد . خوشبختانه اخيراً با دوست دانشمندم آقاي حسن حسن زاده آملي ( مصحح و مكمل كتاب كليله و دمنه ) اتفاق ملاقات افتاد . آقاي حسن حسن زاده بشارت دادند كه اين ضرب المثل ريشه تاريخي دارد و باقبول زحمت عين مطلب را در تلو عبارات سليس و روان از كتاب تاريخ يعقوبي ترجمه فرمو ده براي نگارنده ارسال داشتند كه عيناً درج ميشود.(1)
آورده اند كه زياد بن ابيه گروهي از شيعيان علي (ع) را كه هفتاد تن بودند خواسته تا در نزد وي از علي (ع) بيزاري جويند . چون گرد آمدند زياد بر منبر شد و به عيد و تهديد دهن گشاد . آنحال يكي از آنان را خواب در ربود . ديگري بدو گفت : چه هنگام خوابيدن است كه گاه سردادن است . گفت ( من عمود الي عمود فرقان ) يعني از ستون تا ستون فرج است . چه خوابي شگفت ديدم كه مردي سياه بلند بالا در آمد . پرسيدم كيستي و چه مي خواهي ؟ گفت من نفاد ذوالرقبه ام آمدم تا گردن اين ستمكار را كه بر اين چوبها سخن بدينگونه بشكنم . در همين اثناء انگشت كوچك راست زياد سخت بدرد آمد آنچنانكه فرياد كشيد و بيهوش از منبر افتاد طبيب آوردن سودي نبخشيد تا ديري نگذشت و آن گروه جان بسلامت بردند . ) بطوريكه ملاحظه شد اصل و ريشه ضرب المثل از عرب است و ترجمه فارسي آن نزد ايرانيان مورد استفاده و استشاد قرار گرفته است .

«حسينقلي خاني»
هر گاه در منطقه اي بي نظمي و غارت و يغماگري از ناحيه ارباب قدرت مشاهده شود و قوانين جاريه نتواند حقوق ضعفاء و زير دستان را احقاق كند آن نوع حكومت جابرانه را ( حسينقلي خاني ) خوانند حكومت حسينقلي خاني يعني حكومت ظلم و ستم و خود مختاري .
اكنون ببينيم حسينقلي خان كيست و چگونه حكومت ميكرد كه بصورت ضرب المثل در آمده است:
***********
مرحوم دهخدا راجع باين ضرب المثل چنين مينويسد ( حسينقلي خاني كنايت از هرج و مرج و فوضي است . گويند بدان دليل كه در روزگار حسينقلي خان ابوغداره امور فوضي بوده است چنين شهرتي بوجود آمده است.(2) وقتيكه بتاريخچه زندگي حسينقلي خان ابوقداره در كتاب ( جغرافياي تاريخي و تاريخ لرستان ) تاليف آقاي علي محمد ساكي مراجعه شد و از ارباب اطلاع در ايران و عراق نيز تحقيق بعمل آمد معلوم شد كه بزعم و استنباط علامه دهخدا اين حسنقلي خان همان حسينقلي خان ابوقداره است كه قدرت فراوان و استبداد مطلق و كشتارهاي بيرحمانه اش اين ضرب المثل را بوجود آورده است چه براي ادامه قدرت و نفوذ خود بسختي مردم را استثمار ميكرد و همه چيز را براي خود ميخواست .
حسينقلي خان در زمان ناصر الدينشاه قاجار والي پشتكوه لرستان بود و قبلاً لقب (صارم السطنه ) داشت و از طرف دولت ايران درجه امير توماني يعني سرلشگري هم بوي اعطاء شده بود مردي سخت خشن و ديكتاتور و در عين حال جنگجو و كاردان بود از آنجهته ويرا لايق و كاردان ميدانند كه سپاهيانش در آنزمان بطور قطع يكي از مرتب ترين افواج موجود در كشور بشمار ميامد و با رعايت اصول سپاهيگري در منطقه لرستان اداره ميشد مخصوصاً سواران پاركابي والي از نظر نظم و انضباط بي نظير بودند .
حسينقلي خان ابوقداره و ساير واليان لرستان اظلا از اعراب بني ربيعه بودند كه در عصر پادشاهان صفوي از عراق بلرستان آمدند و بر اثر ابراز لياقت و كارداني سرانجام جايگزين اتابكان لرستان و بحكومت آن سامان نائل آمدند . در واقع حكومت واليان لرستان از سال 1006 هجري قمري شروع شد و تا سال 1308 هجري شمسي كه معاصر با سلطنت سر سلسله خاندان پهلوي بوده است ادامه داشت . قبلاً حكومت پشتكوه و پيشكوه را تواماً بر عهده داشتند ولي آغا محمد خان قاجار بمنظور كم كردن قدرت و نفوذشان باين عذر كه خرم آباد از مرزغربي ايران دور است حكومت پيشكوه را از آنها گرفت و مقر والي را از خرم آباد بحسين آباد پشتكوه تغيير داد .
خسينقلي خان ابوقداره كه خود را از اعقاب حضرت ابوالفضل العباس (ع) ميدانست بعلت اختلافات مرزي پيوسته با اعراب بنب لام در حال جنگ بود و مكرر آنان را تا كرانه دجله عقب رانده است . چون جنگجو و بيياك بود و هميشه با تفكيك و قداره سروكار داشت بدينجهه عربها وايرا ( ابوقداره)
ناميدند.(3) و بعدها اعقاب و بستگانش كلمه ابوقداره را نام خانوادگي خود قرار داده اند .
در زمان حكومت حسنقلي خان هيچكس از خود قدرت و اختياري نداشت . همه چيز به (خان) تعلق داشت و سرپيچي از خواسته و فرمانش بهلاكت و نابودي عائله و بلكه عشيره اي منتهي ميگرديد . حسينقلي خان سه فصل بهار و تابستان و پائيز را در حسين آباد ميزيست و مردم پشتكوه از بيم ستمگريها و آدمكشي هايش خواب راحت نداشتند . زمستان را در قريه حسينيه نزديك مرز عراق بسر ميبرد و از اعراب بني لام غنيمت ميگرفت . بعبارت آخري بايد گفت كه دوران حكومتش حكومت خودكامگي بود و در هيچيك ز ايلالات و ولايات ايران در آنزمان با وجود رژيم استبداد و خودمختاري نظير حكومت حسنقلي خان وجود نداشت بهمين جهته از همانموقع كلمه ( حسينقلي خاني ) با مفاهيم خودمختاري و خودكامگي و اجحاف و ستمگري ترادف پيدا كرد و هر جا تعدي و تجاوز بحقوق ديگران مشاهده شود آنرا به حسينقلي خاني تشبيه و تمثيل ميكنند.
اكنونكه ريشه تاريخي ضرب المثل بالا دانسته شد راجع بسر انجام واليگري در لرستان اجمالاً ياد آور ميشود كه وضع لرستان در اواخر سلسله قاجاريه بر اثر اختلاف و سركشي سران طوايف الوار و ضعف دولت مرگكزي بخصوص تحريكات سالارالدوله نا امن و مغشوش بود . در اوائل سلسله پهلوي پس از آنكه الوار جندين بار با قواي دولتي پنچه در پنچه افكندند و بسياري از سران و گردنكشان آنها بدار آويخته شدند بالاخره در سال 1312 هجري شمسي سلاح خود را اجباراً تحويل دادند و لرستان پس از خلع سلاح آرام گرفت .
آقاي كريم كشاورز معتقد است منشاء اصطلاح ( ولايت حسينقلي خاني شده ) يعني هرج و مرجو نفاق پديد آمده . واقعه مخالفت و طغيان شاهزاده حسينقلي خان برادر قتحعليشاه در حكومت فارسي است كه فتحعليشاه سرانجام او را منكوب و به قم تبعيد كرد و در آنجا چشم او را ميل كشيد و پس از سالي در گذشت.(4) گواينكه هر دو حسينقلي خان افرادي ماجرا جو و خود كامه و جه طلب بوده اند ولي چون دوام و كيفيت خود كامگي و اجحاف و ستمگريهاي حسينقلي خان ابوقداره بيشتر و موحشتر از اعمال و خود سريهاي حسينقلي خان قاجار بود لذا ظن قوي ميرود كه از لحاظ ريشه تاريخي شق اول بيشتر مقرون بحقيقت باشد . بايد ديد پژوهشگران آينده در اينمورد چگونه قضاوت و استنباط كنند .

«حق الپرچين»

اين مثل كه از لغت عربي ( حق ) و واژه پارسي (پرچين ) تركيب يافته اسم مركبي است نامانوس و برخلاف قاعده و دستور زبان فارسي و عربي كه قطعاً در ابتداي امر ازباب نفنن و شوخي بر زبان جاري شد و رفته رفته بصورت ضرب المثل در آمده است .
حق الپرچين باصطلاح ديگر همان حق العمل است منتها در ازاء انجام كارهاي جزئي و كم اهميت . امروزه در اصطلاحات اداري به (رشوه ) و ( حق و حساب ) هم بعنوان طنز و كنايه ( حق الپرچين ) ميگويند . اما ريشه اين مثل :
*********
كسانيكه بمناطق شمالي ايران مخصوصاً دهات و روستاهاي گيلان و مازندران مسافرت كرده باشند ميدانند كه روي ديوارهاي گلين حياط خانه هاي روستائي و عالب باغها از برگ و بوته و شاخه درختان پوشيده شده است . اينكار را بدانجهته ميكنند كه ديوار گلي از نفوذ باران كه در مناطق شمالي ايران تقريباً بطور دائم ميبارد محفوظ بماند . از طرف ديگر چون محصور كردن باغات شمال بوسيله ديوار كشي از حيطه قدرت و توانائي كشاورزان خارج است لذا در دور و بر باغ بجاي ديوار سازي , پايه هاي پوبي در زمين فروميكنند و اين پايه ها را بوسيله شاخه هاي نازك درختان و بوته هاي جاندار و بادوام بيكديگر مي بندند تا گاو و گوسفند و خوك نتوانند داخل باغ شوند و بمحصولات آن صدمه رسانند آن شاخه و برگ درختان كه بر روي ديوارهاي گلي ميگذارند بويژه اين عمل محصور كردن باغ را در اصطلاح مازندراني ( پرچين ) ميگويند .
چون پرچين گذاري در مقام مقايسه با ديوار سازي براي عامل عمل كار پر زحمتي نيست . باينجهته اصطلاح ( ق الپرچين ) ناظر بر اخذ وجه و حق الزحمه مختصر در قبال كارهاي جزئي و كم اهميت است كه مانند عمل پرچين گزار زحمتي ندارد ولي فايدتي بر آن متصور ميباشد . بديهي است كارهاي اداري هم وقتي قرار باشد بدون توجه بموانع و موازين قانوني انجام پذيرد و عامل عمل از كار خلاف مقررات احساس مسئوليت و زحمت نكند در اينصورت ميتوان اخذ رشوه و يا باصطلاح ديگر ( حق و حساب ) را بمثابه حق الپرچين دانست كه در ازاء انجام كار جزئي و كم زحمت گرفته ميشود . شادروان عبدالله مستوفي معني و مفهوم ديگري براي واژه باين شرح قائل شده است . ( خم كردن انتهاي ميخ را كه بخوي كوبيده باشند و از چوب خارج شده باشد نيز پرچين كردن ميگويند . بعضي هستند كه براي مواظبت جزئي كه در كاري ميكنند حق العمل مطالبه مينمايند و يا براي كار نكرده حق ميخواهند . روند اسم اين اخذ و عمل را حق الپرچين گذاشته اند زيرا با پرچين ميخ كه زحمتي نداشته و جز محكم كاري عمل اساسي نيست شبيه است ولي امروزه مطلقاً هر چه بعنوان رشوه داده شود حق الپرچين ميگويند.(5)
در منطقه مازندران عمل خم كردن انتهاي ميخ بشرح مذكور و در موقع نعلبندي اسبان را پرچ ميگويند و پرچين همانستكه در سطور بالا بآن اشاره شده است . حال اگر در طهران و ساير شهرستانها پرچين يا واژه ديگري براي اين عمل بكار برند برنگارنده مجهول است .

پاورقي:

[1][1] - اتفاقاً در جلد دوم تاريخ يعقوبي ترجمه شادروان دكتر محمد ابراهيم آيتي كه اخيراً بدست آمد اينموضوع در صفحه 170 درج است كه انتقال آنرا زائد دانست .
2 - لغت نامه دهخدا شماره 94.
3 - در لغت نامه دهخدا (ابوغداره) نوشته شده كه شايد ناشي از اشتباه چاپي باشد.
4 - هزار سال نثر پارسي ج 5 صفحه 1264.
5 - شرح زندگي من ج 2 ذيل صفحه 50.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 10-10-2011 در ساعت 09:41 AM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید