سرود سبز علفها
نسيم سرد سحرگاه
صفاي صبح بهاران
ميان برگ درختان
و خاك و نم نم باران
- و عطر پاك خاك
و عطر خاك رها روي شاخه نمناك
و قطره قطره باران بود
به روي گونه من
- خيس بودم از باران -
كه مي شكفت
گل صداقت صبح از ميان نيزاران
تمام باغ و فضا سبز
- دست و دريا سبز
***
در آن دقايق غربت
- ميان بيم و اميد
حرير صبح مرا
لحظه لحظه مي پوشيد
در آن تجلي روح
نگاه مي كردم
به آن گذشته دردآلود
به آن گذشته خوش آغاز
به آن گذشته بد فرجام
به قلب سنگي آن مرمر بلند اندام