قایق کاغذی ِ من
دیروز دریا بودم .
دلتنگ اما آروم , درست مث دریا ..
مث بچگیام قایق کاغذی درست کردمو انداختم توی آب ..
نمی دونم دلم می خواست منو با خودش ببره یا دلتنگیامو ..!
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب ..
دور خواهم شد از این خاک غریب
.
.
دور باید شد , دور ...
.
.
پشت دریاها شهری ست
قایقی خواهم ساخت !
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|