نمایش پست تنها
  #1541  
قدیمی 11-13-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

این شعرو خیلی دوست دارم
توی اف بی یکی از دوستان شاعر نوشته بود :

به اندازه تمام_برف هایی که در تهران می بارد
دلم برایت تنگ شده است
به اندازه بلندی_کاموایی
که با خلسه تنهایی اش
در اتاقی سرد
فلسفه گرما را
می بافد
به اندازه
حوض بزرگ_پارک_نیاوران
که درشتی_ماهی هایش
در چشم هایم
نهنگ بودند
و با ته مانده نان_ساندویچ _من
هر روز به عروسی_مجللی می رفتند
به اندازه
سپیدی_گیس های مادربزرگ
که در زیر_گره روسریش
با کشی سیاه
حلق آویز می شدند
و به اندازه
زیبایی_سارهای تجریش
که دیگر
هیچ چنار_پیری نشانی از آنها ندارد!
به اندازه
طعم_سرخ_لبو
که در بذاق_دهانم
چه موذیانه تراوش می شد
ویا به اندازه
شیطنت_پاندول_ساعت دیواری
در ساکت_مهمانسرای_خانه
که دنگ دنگگگگگگگ_نبودن_من را
به یاد_پدر می انداخت
و
چه کسی میداند
براستی
من به چه اندازه دلتنگ_تو می شوم؟؟؟

فردا ظهر
که برف ها آب می شوند
تو به خانه می آیی
ودر گرگ ومیش_چشم هایت
در جایی دورتر"
این شعر
برای کوچکی_قلب _قرمز تو
همیشه
سپید سپید
سطرهایش را می بارد...

الهام گُردی


__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید