ای پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم
قفست تمومه دنیا
رو شاخه های دوری
چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه
تو همیشه سوت و کوری
میگذره روزهای عمرت
توی جاده های خلوت
تا بخوای برگردی خونه
گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره
هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید
سحر و یه روز ببینم
آخرش یه روزی هجرت
در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی
همه آسمون غروبه
( سیاوش قمیشی )