روزی یک مرد نیمه لال

رفت به داروخانه و گفت اقا دیب دارید دکتره گفت چی مرده گفت بابا دیب اینورش دیب داره اون ورش دیب داره کارمنده رفت موضوع رو به رئیس گفت رفت یکم فکر کرد و گفت ما یک کارمند داریم که نیمه لال است

برید بیاوریدش
رفتند کارمند را اوردند و ان کارمند کار مشتری را راه انداخت همه دورش جمع شدند پرسیدند دیب چی بود حالا گفت بابا دیب دیگه اینورش دیب داره اونورش دیب داره