نمایش پست تنها
  #2911  
قدیمی 01-20-2012
javidan 20 آواتار ها
javidan 20 javidan 20 آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2012
محل سکونت: شاباد
نوشته ها: 369
سپاسها: : 224

503 سپاس در 318 نوشته ایشان در یکماه اخیر
javidan 20 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

گیانمی ارادان.خدا وکیلی اینجا (شاباد)خیلی سخته سالم بمانی.منم که از همشان بدترم ولی سعی میکنم خودمو کنترل کنم ولی راستش طاقت زور شنیدن ندارم.یه بارم سر همین موضوع با یکی از همکلاسی هام دعوام شد.تویه کلاس بهم گفت درت بنه منم بهش گفتم کوره نصرتی(اسم مربی بدن سازیشانه) وقتی زنگ تفریح خورد تویه کلاس از پشت سر زد تو سرم و گفت باهات شوخی ندارم ها!منم از کوره در رفتم و با خودکارو هر چی جلو دستم بود زدمش اگر بچه ها نمیگرفتنش از پشت خوب حالشو میگرفتم،منالیل جدامان کردن و رفتیم بیرون تویه حیاط اونجام ورده ورده میکرد میخواستیم بریم پشت مدرسه که معاونه اونجا بود.وعده ی زنگ آخر دادش.منم خونمان نزدیک مدرسه است به پسر عمه ام زنگیدم و یکی از اون جاهلای درجه یکو با خودش آورد که اگر اونم کسی آورد خاص بکشیمش.زنگ آخر این کراتینی هیکل بزرگ زودتر رفته بود.روز بعد هم اومد و گفت تو برای من آدم آوردی؟منم گفتم آره.گفت بهشان بگو تا زنگ آخر بیان منم گفتم باشه.جالبه هر دومان انتظامات طبقه بالای مدرسم بودیم که برکنار شدیم! بهش گفتم بیا بالا کارت دارم.اونم آمد.گفتم این جنگ نه به نفع منه نه به نفع تو هردو ضرر میبینیم.اونم گفت نه.گفتم خو حالا برات دارم.اونم گفت الان میرم به مدیر میگم.این که ادعاش میامد و دعوا رو شروع کرده بود رفت به مدیر گفت.مدیرم منو که سر کلاس فیزیک بودم رو صدا کرده بود و رفتم تویه دفتر.گفت برو کتاباتو بیار منم الکی فقط کتاب فیزیکو آوردم دیدم دست به قلم شد گفت: الان میدمت حراست منم گفتم آقا من چه کردم.گفت 50تا آدم آوردی در مدرسه واز این چیزهای بی خود.منم گفتم اولا 50 تا نه و دو تا دوما ما خانمان اینجاست و پسر عمم هم همینطور در مدرسه اتفاقی همدیگه رو دیدیم(دروغو حال کردین! ولی خو چاره ای نداشتم).گفت نه بچه ها آمدن و گفتن منم دیگه به سرم زد گفتم تلفن رو بده تا با بابام تماس بگیرم معاونه که میدانست تقصیر اون یارو کراتینیه است گفت نمیخواد.منم گفتم خدا وکیل از وقتی اینجا بودم یه مورد تخلف داشتم؟ اون یکی معاونه گفنت حالا داری.منم بی محلش کردم.مدیره گفت: یا الان میری حراست یا اونی رو که آوردی در مدرسه میاری.اتفاقا پسر عمم همون شب رفته بود تهران واسه ی امتحان درجه داری.منم گفتم رفته تهران ولی گفت دروغ میگی.مدیره گفت تا زنگ دوم یهت وقت میدم تا انتخاب کنی منم دیگه هیچی برام مهم نبود چه اخراج میشدم و چه نه برام مهم نبود(البته در اون لحظه!) نمیدانم چه جور بود که اون روز بهم کاری نداشتند.روز بعدم همینو بهم گفتم بازم برام فرقی نداشت و خلاصه اون قضیه هم تموم شد.ولی خداییش یه چیز خیلی بهم زور داشت اونم اینکه یارو زبون خودشو جلو انداخت و بی تقصیر هم شد! فک کنم به این خاطر کاری بهم نداشتن که از اون یارو از لحاظ درسی بهتر بودم و جز شاگرد ممتازها بودم.البته خدا زانید اِرا
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از javidan 20 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید