درخت با همه ی کهن سالی از من جوان تر است
در رازش مینشینم
گنجشکانی هستند
گنجشکانی می آیند
خانواده ای هست
خانواده ای می آید
مادری در تاب سایه , خوابآواز می خواند
گنجشک ها جیک نمی کشند
کودکی , سایه ای را خم می کند
گنجشک ها جیک می کشند
دختری در سایه ای روان چهره می شوید
پسری چند سایه آنسو تر,مشتی زیبایی می نوشد
گنجشکی دگر می آید
خانواده ای دگر فرش می اندازند
مدت هاست کسی به سراغم نیامده
درخت با همه کهن سالی از من جوان تر است
چقدر سایه داشتن خوب است.
این همه گنجشک بر یک درخت
این همه آواز با یک نت
این همه چتر در یک باران
این همه تنهایی در یک شهر.
اضطرابی در جانش
زخمی بر پوستش,نیست
تنها شبیه من گام بر می دارد-سایه ام.
|