بعد از تو (احسان فدائی)
بعد از تو می دانستم ، گل ها نمی میرند
بعد از تو می دانستم ، دل ها نمی گیرند
بعد از تو گل افسرد ، شادی ز دل ها رفت
هستی فسرد و ، کوه و دریا مُرد
بعد از تو شادی نیست ، پژمرده چون من کیست
در چشم دل افسونِ رویام
* * * * *
باقی نمانده برجان ، جز شراب ناکامی
گرمی نمانده به تن ، جز شرار بدنامی
دست زمانه دگر ، دستی نمی گیرد
عشقی بمیرد اگر ، هستی نمی میرد
بعد از تو گل افسرد ، شادی ز دل ها رفت
هستی فسرد و ، کوه و دریا مُرد
بعد از تو شادی نیست ، پژمرده چون من کیست
در چشم دل افسونِ رویام
* * * * *
با لحظه ها طی می کنم ، ایّام این ناباوری را
ناباوری را ، ناباوری را
بر سایه ام وا می گذارم ، زحمت این داوری را
این داوری را ، این داوری را
وقتی محبت کم ، رفاقت کم ، صداقت کم تو می یابی
وقت تولّد غم ، جهانت غم ، به وقت خنده هم جز غم نمی یابی
وقتی محبت کم ، رفاقت کم ، صداقت کم تو می یابی
وقت تولّد غم ، جهانت غم ، به وقت خنده هم جز غم نمی یابی
__________________
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نيست و دلم بس تنگ است ، بی خيالی سپر هر درد است ، باز هم می خندم ، آن قدر می خندم که غم از روی رود
|