نمایش پست تنها
  #1702  
قدیمی 02-18-2012
فرگل آواتار ها
فرگل فرگل آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: كرمانشاه
نوشته ها: 1,524
سپاسها: : 2,541

1,575 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شعري براي تو
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنهء تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالائیست
در پای گاهوارهء خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایهء من سرگردان
از سایهء تو، دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما، نه غیر خدا باشد
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشت های نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده ، من بودم
گفتم: که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که “زن” بودم
چشمان بی گناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمان ها را
بینی شگفته در دل هر آواز
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بی قدرتر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانهء شبنم ها
رفتم ز خود که پرده در اندازم
از چهره پاک حضرت مریم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ستارهء طوفانست
پروازگاه شعلهء خشم من
دردا، فضای تیرهء زندانست
من تکیه داده ام بدری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشت های نازک و سردم را
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسانست
__________________
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نيست
و دلم بس تنگ است ،
بی خيالی سپر هر درد است ،
باز هم می خندم ،
آن قدر می خندم که غم از روی رود

ویرایش توسط فرگل : 02-18-2012 در ساعت 02:07 PM
پاسخ با نقل قول
6 کاربر زیر از فرگل سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید