دهکوره ي خردلی
و پنجه هاي چراغگردانها را
می پوشانَد
کنار زین و برگهایی
که بچه هاي سرراهی
روزانه
چشمهایشان را
بر جامی
که کژدم
گلزاري تیغدار می کشد
به کوري و پیري می رسد
تا چند قوس شبانه
سیمگون شود.
و اخگر تلخ
بر سریر سایه آگین
می پیچد
آوخ
بر تخته هایی که هنوز
ناله ي پلنگانش بر می خیزد.
پوسته هاي پگاهی
در هم شکسته
بر دوش
در دوردستها
در خاکه ي نمناك تنباکو
کنار چراغهاي زردالو
|