برادر جان نمی دونی چه دل تنگم
برادر جان نمی دونی چه غمگینم
نمی دونی نمی دونی برادر جان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان برادر جان نمی دونی
چه تلخه وارثه غم پدر بودن
دلم تنگ برادر جان برادر جان دلم تنگ
دلم تنگه از این روز های بی امید
ازین شب گردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد ویک کابوس
دلم تنگ برادرجان برادر جان دلم تنگ
دلم خوش نیست غمگینم برادر جان
از این تکرار بی رویاي بی لبخند
چه تنهای غمگینی
که غیر از من همه
خوشبخت وعاشق
عاشق و خرسند
به فردا دل خوشم
شاید که تا فردا طلوعه
خوب خوشبختیه من باشه
شبا با رنج تنهایه من سر کن
شاید که فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگ
__________________
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نيست و دلم بس تنگ است ، بی خيالی سپر هر درد است ، باز هم می خندم ، آن قدر می خندم که غم از روی رود
|