نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 03-01-2012
hossein آواتار ها
hossein hossein آنلاین نیست.
مدیر بخش موبایل
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693

7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
hossein به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

به نام آنکه عشق را آفرید و خود معشوق برتر است












حس میکنم روی صورتم دنیا چکه میکند





حس میکنم قطره قطره, نم نمک عاشقم میکنی





بارون که میبارد هوا تر میشود تا تو چشمک بزنی





بارون که میبارد باز با ترانه یا باز بی ترانه من عاشق تر گریه میکنم و رو به آسمان فریاد میزنم





دوستت دارم...









عشق لالایی بارون تو شباست ، نم نم بارون پشت شیشه هاست




لحظه شبنم و برگ گل یاس ، لحظه رهایی پرنده هاست




لحظه عزیز با تو بودنه ، آخرین پناه موندن منه









زندگی

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.







عاشقانه های آرام






اومدی شبیه بارون دله من خسته خاکه


واسه اون نم نمه چشمات ، نمیدونی چه هلاکه
نمی دونی ، نمیدونی واسه من چقدر عزیزی

شایدم می دونی اما منو باز به هم میریزی
نمی دونم چی رازیه که تو چشمات خونه کرده
هر چی هست اونقدر قشنگه که منو دیوونه کرده







قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!








مثل کشیدن کبریت در باد
دیدنت دشوار است



من که به معجزه ی عشق ایمان دارم

می کشم

آخرین دانه ی کبریتم را در باد


هر چه بــــــادا بــــــــــاد!







دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!






خواستن ،همیشه توانستن نیست
گاهی فقط،
داغ بزرگی است
که تا ابد بر دلت می ماند







رفت و آمد ،



رفت و آمد ،



اینقدر رفت و آمد
که از یاد برد ، چیزی به نام ماندن هم وجود دارد!







یادته زیر گنبد کبود تو بودی و کلی آدمای حسود؟

تقصیر همون حسوداست که حالا

هستی ما شده یکی بود یکی نبود...









کاش همیشه در کودکی می ماندیم

تا به جای دلهایمان

سر زانوهایمان زخمی میشد!...










وقتی که نیستی

بادیدن هر صحنه عاشقانه ای


احساس یک پرانتز را دارم

که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد









مرا به ذهنت نه…. به دلت بسپار….

من ازگم شدن درجاهای شلوغ


...میترسم ...











زیر باران باید رفت




آسمان دلش گرفته است و مدام می بارد

باید زیر باران روم

شاید دل من هم همچون آسمان خالی شود

شاید این بارش تسلی دل من هم شود

چقدر باریدنش زیباست

زیر باران باید رفت
باید تر شد
تا شاید بهتر شد




و هر آغازی از پایان، آغاز می شود!
چه آغازی بهتر از باران و پاییز!!

باید دوباره متولد شوم ......






پائیز مبارک


پاییز زیبا و عروس فصل هاست


برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست


خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست


هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل فصل قصه هاست . . .



.


فصل باد و برگ فصل رنگ و رنگ و رنگارنگ


فصل مشق و مشق عشق و عشق انار


فصل باز باران با ترانه فصل شیدایی و مهر و مهرگان


فصل یلدا و چله


پائیز پادشاه فصول بر همه مبارک باد . . . !









دلهای تشنه ...


دعای باران چرا؟

دعایعشقبخوان!

این روزها دلها تشنه ترند تا زمینها

خدایا کمیعشقببار!


تو تک ستاره ی منی


منم اسیر بودنت



از ته دل داد می زنم
می میرم از نبودنت
دوستت دارم ....




قصه‌ آدم، قصه‌ یک‌ دل‌ است‌ و یک‌ نردبان


قصه‌ بالا رفتن، قصه‌ پله‌ پله‌ تا خدا.


قصه‌ آدم، قصه‌ هزار راه‌ است‌ و یک‌ نشانی.


قصه‌ جست‌و جو.قصه‌ از هر کجا تا او.




قصه‌ آدم، قصه‌ پیله‌ است‌ و پروانه، قصة‌ تنیدن‌ و پاره‌ کردن.



[IMG]http://*****************/images/tzki4n3bee0grcnwkzlr.jpg[/IMG]



قصه‌ به‌ درآمدن، قصه‌ پرواز...


من‌ اما هنوز اول‌ قصه‌ام؛




قصه‌ همان‌ دلی‌ که‌ روی‌ اولین‌ پله‌ مانده‌ است، دلی‌ که‌ از بالا بلندی‌ واهمه‌ دارد، از افتادن.



[IMG]http://*****************/images/tsds4cx3ivezzutn03zo.jpg[/IMG]



پایین‌ پای‌ نردبانت‌ چقدر دل‌ افتاده‌ است!


دست‌ دلم‌ را می‌گیری؟ مواظبی‌ که‌ نیفتد؟


من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام؛




قصه‌ هزار راه‌ و یک‌ نشانی. نشانی‌ات‌ را اما گم‌ کرده‌ام. باد وزید و نشانی‌ات‌ را بُرد.



[IMG]http://*****************/images/662iovgdbhjxwja4fiqu.jpg[/IMG]



نشانی‌ات‌ را دوباره‌ به‌ من‌ می‌دهی؟ با یک‌ چراغ‌ و یک‌ ستاره‌ قطبی؟


من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام.




قصه‌ پیله‌ و پروانه، کسی‌ پیله‌ بافتن‌ را یادم‌ نداده‌ است. به‌ من‌ می‌گویی‌ پیله‌ام‌ را چطوری‌ ببافم؟



[IMG]http://*****************/images/2mj3bsjznj0l0iiczd7b.jpg[/IMG]



پروانگی‌ را یادم‌ می‌دهی؟


دو بال‌ ناتمام‌ و یک‌ آسمان‌


من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام.


قصه...












__________________
گاهی حس میكنم

گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند

كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...

ویرایش توسط hossein : 03-01-2012 در ساعت 05:03 PM
پاسخ با نقل قول
5 کاربر زیر از hossein سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید