انتظار!
ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست ،
اشک ها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است
تو را بدرقه می کرد
و در انتظار بازگشت توست !
ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی که به سوی تو دراز شده
و با فریادی بی صدا تو را به سوی خود می خواهد
اما این بازی من را در حسرت دیدارت جای گذاشت و رفت.
آری این منم!
که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم
برگرد که دیگر در من جانی نمانده
که نثار تو کنم
برگرد !