من عاشق این شعرم که تو کلیپ از یه تئاتر دیدم:
که یه فرشته به یه آدم میگه:
هر زمان نابود شود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ را رجعتیست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمونم مرگ من در زندگیست
چون رهی این زندگی پایندگیست
آدم در جواب به فرشته میگه:
کیستی تو
فرشته میگه:
قطره ای از باده های آسمان
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان
آدم دوباره میگه :
کیستی تو
فرشته میگه:
آدمی مخفیست در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
ادم دوباره میگه :
کیستی تو
فرشته میگه:
تیر فرهاد بین و نا پیدا و کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان
ادم دوباره میگه :
کیستی تو
فرشته میگه:
رهنمایم همرهت باشم ای رفیق
من غلاوزم در این راه دلیر
ادم دوباره میگه :
کیستی تو همدلی کن ای رفیق
فرشته میگه:
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هر کس که پری خو تر در شیشه کنم زود تر
برخوانم افسونش ارابه بجنبانم
هم ناطق و خاموشم
هم راه خموشانم هم خونم و هم شیرم
هم طفلم و هم پیرم
ادم دوباره میگه :
کیستم من چیستم من
فرشته میگه:
تا نگردی پاک دل چون جبرئیل
گر چه گنجی در نگنجی در جهان
رخت بربند و برس در کاروان
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی ارد باد را آن باد ران
ویرایش توسط شابادی : 06-27-2012 در ساعت 12:50 PM
|