برام حرفهای شهره خیلی جالب بود. اصلا فکر نمی کردم که زندگی اونها اینطوری باشه. طفلک حق داشت که به دوستانی مثل این منیژه خانم پناه ببره! حتما این منیژه خانم هم یه زندگی داره مثل زندگی شهره! دیگه رسیده بودیم یه پیتزا فروشی شیک بود. وارد شدیم و سفاش دو تا پیتزا دادیم.
من- شهره تو سعی نکردی با پدر و مادرت صحبت کنی شاید تغییر رویه بدن؟ اخه این طوری که نمی شه. لطمه شو اول تو می خوری بعدش خودشون.ببینم تو اگه یه وقت برات گرفتاری پیش بیاد برای کی درد دل می کنی؟
شهره باز هم خندید و گفت: مثل تصادفی که کردم؟ خوب معلومه! یه نفر مثل تو اگرم خواستم عقده های دلمو خالی کنم میرم پیش منیزه
من- که اونم برای هر دردی یه درمانی داره! یعنی ممکنه اگه درد ادم خیلی زیاد باشه کار به تجویز هروئین و تریاک هم برسه!
خندید و گفت: خوبه فرهاد! تو هم این بیچاره رو کردیش قاچاقچی بین المللی! حالا بذار ببینیش حتما ازش خوشت میاد. خیلی خوشگله! خیلی هم با نمک و خوش صحبته!
غذا را اوردند و مشغول خوردن شدیم و بعد با اصرار شهره قرار شد مهمون اون باشم و موقعی که می خواست پول غذا رو پرداخت کند وقتی که از کیفش پول بیرون می اورد گفت: فرهاد تو اشتباه کردی از اون مقدار پول که گفتی بیشتر دارم!
راست می گفت توی کیفش چند چک بانکی ده هزار تومانی و حدود هفت هشت هزار تومن پول نقد بود که مجموعا پنجاه هزار تومنی همراهش پول بود!
شب وقتی به خونه برگشتم لیلا گفت که هومن تلفنی تماس گرفته گفته بهش زنگ بزنم. تلفن رو برداشتم و شماره هومن رو گرفتم.
- الو سلام هاله خانم شمایید.
هاله- سلام فرهاد خان چطورید؟ مامان اینا خوبند؟
من- خیلی ممنون سلام دارند خدمتتون. هومن هست؟
هاله- بله من خداحافظی می کنم. سلام برسونید.
هومن- سلام اورژانس تهران! طرفو تحویل اداره مبارزه با مواد مخدر دادی؟
من- نه وقتی حالش خوب شد با هم رفتیم شام بیرون.
هومن-هالو! باز من یه دقیقه ولت کردم گول خوردی؟!
من- گم شو هومن! نشست برام دردل کرد. دلم خیلی براش سوخت. بعدش گرنه بود و رفتیم بیرون یه چیزی خوردیم.
هومن- عملی ات که نکرد؟! مصرف خودش چقدری یه؟
من- گم شو هومن. اتفاقا دختر ساده و خوبیه.
هومن- آخ آخ آخ. اون چه گرگیه! تا سر من رو دور می بینه می زنه به گله! پسر خامت کرده! این شهره هفت خط روزگاره! تو بگی ف اون سه بار رفته میدون خراسون برگشته! رفیق من اون لقمه تو نیست!
من- باز داری در مورد فامیل های من چرت و پرت می گی ها! آدم بدبین همه بد نیستند گاهی ممکنه یک نفر دچار مشکل بشه پاش بلغزه! اینکه دلیل بدی کسی نمی شه.
هومن- باشه آقای خوش بین!حالا بعدش چی شد؟
من- قراره خبر کنه برم باهاش به یه مهمونی . دوستاش جمعند! همه دانشجو هستن!
هومن- تنها می خوای بری؟
من- مگه تنها چیه؟میدون جنگ که نمی خوام برم!
هومن- پس مواظب باش اونجا عملیت نکنن! چیز خورت نکنن! چند سال با عزت و آبرو بزرگت کردم حالا که به عرصه رسوندمت یه رند اومده داره قرت می زنه. من تورو به دندونهام گرفتم و این در و اون در بردم! بذار من بیام، اول، صحیح و سالم تحویل پدر مادرت بدم بعد پس فردا نگن هومن بچه مون رو ول کرد تزریقی شد!
من با خنده- نترس قراره تورو هم با خودم ببرم. شهره تورو هم دعوت کرده.
هومن- چه دختر فهمیده ایه این شهره خانم! اصل و نسب از قیافه اش می باره! قدرش رو بدون فرهاد ها!
حالا کی قراره بریم؟فرهاد صداشو پیش لیلا در نیاری!
من- ای خبیث خائن! اول پیاله و بد مستی؟!
هومن- من دارم میام اونجا که تورو بپام. برای خوشی که نمی آم! می خوام تو از راه بدر نشی! وگرنه من از این جور جاها گریزونم! لیلا اون طرف هاس؟
من- اره تو سالن داره درس می خونه.
هومن- ازش بپرس کی امتحاناش تموم میشه؟ می خوام دو کلمه باهاش حرف بزنم( حرفهای هومن رو به لیلا گفتم که گفت فعلا وقت این حرفها نیست هومن خان یا باید صبر کنه یا باید بره با کس دیگه ای دو کلمه حرف بزنه)
هومن- لعنت به این شانس من. نکردیم بیست روز دیرتر برگردیم ایران! فرهاد بپرس نمیشه امتحاناش رو دو تا یکی بده؟
من- خداحافظ مجنون! لیل آخر ترم دانشگاهشه، درس داره، تقریبا تا یه سر بری کویر و بیابونهای ایران رو بگردی امتحانات لیلی هم تموم میشه و تلفن رو قطع کردم.
لیلا- با شهره خانم می خوای بری مهمونی فرهاد؟
من- ازه اصرار داره منو به دوستاش معرفی کنه. نکنه تو هم اعتراض داری؟
لیلا- نه می خواستم بدونم. همینطوری. نکنه خبریه فرهاد؟ به سلامتی قراره شیرینی بخوریم؟
من- تو اول برو زودتر فکرهاتو بکن که بیچاره مجنون در تب و تابه! پسره رو دیوونه کردی انداختی به جون من! جوابشو بده دیگه.
لیلا- خودت مگه به هومن نگفتی لیلی امتحان داره؟ بعدش فرهاد می خواستم جدی باهات صحبت کنم. یادته اون روز پیش پریچهر خانم؟ وقتی در مورد من سوال کرد که خواهر توام؟ همتون لحظه ای مردد بودید چه جوابی بدید. درسته؟
حالا حساب کن در مجلس عروسی پچ پچ و صحبتهای در گوشی شروع بشه! یکی می گه این همون لیلاست که خونه رادپور کار می کردها! اون یکی جوابشو میده نه بابا خودش کار نمی کرد که مادرش کارگر خونه رادپور اینا بود. بغل دستی می گه: دختره بلا خوب جایی قلاب رو بند کرده!...و از این جور حرفها!
اصلا ممکنه عروسی بهم بخوره! من در این چند روز خیلی فکر کردم متاسفانه به نتیجه مثبتی نرسیدم. هومن پسر خیلی خوبیه ولی اختلاف طبقاتی مثل یک سد بین ما وجود داره. نمی شه مثل فیلمها همه چیز رو جور کرد و چسبوند کنار هم! تازه گیرم که این ازدواج صورت بگیره این حرف و حدیثها که قطع نمی شه ممکنه بعد چند سال کار به جدایی بکشه! می دونی فرهاد؟ کاش همه مثل پریچهر خانم افکار روشنی داشتند. چقدر از این زن خوشم اومد! ترو خدا هر با خواستی بری پیشش منو هم ببر.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|