اشعار امیر بخشایی (مجموعه ی گلهای پونه)
رامین
سايه ابروي ويس دير زمانيست مانده است
كمرش زير اين سايه مي خسبد
و به تماشاي غروب مي نشيند
دور زماني بود كه مي خواست بگويد
هنرمندم
هنرم خسبيدن
گاهي كمانچه را برايتان كوک خواهم كرد
برايتان نغمه ها خواهد خواند
باره اي بسيار بود فرياد مي زد
عاشقم
عاشق ويس
چرا هيچ كس نشنيد؟
چرا هيچ كس به مهماني او نيامد؟
ابرزانوي غم بغل گرفت
غرشي كرد و گريست
پرنده اي بر سايه نشست
كمانچه آرام گرفت
همه فرياد زدند
رامين رفت
ویرایش توسط افسون 13 : 07-14-2012 در ساعت 11:20 AM
|