ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتیست که هر شب به تو می اندیشم
به همان سایه،همان وهم،همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم میگیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به نفسهای تودر سایه ی سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه ی شیرین سکوت
در من انگار کسی در پی انکار منست
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار منست
آی بیرنگ تر از آیینه! یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست
حتم دارم که تویی آن شبح آیینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش...
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|