سارای کوچک من در باغ بی انارم
بنشین که من برایت شعری نگفته دارم
در قحطسالی عشق ازمن نرنج دختر
وقتی سبد سبد هیچ دست تو می سپارم
یادش بخیر سارا بعد از کلاس اول
نه میوه ای به جا ماند نه سینی انارم
چیزی نمانده جز مرگ در ذهن خشک پاییز
عمری مرا ورق زد تقویم بی بهارم
بوی لجن گرفته این لحظه های راکد
از بس که گند می زد مرداب روزگارم
بابا ، انار، باران ... مشقی که خط خطی شد
این خاطرات خوش را در خاک می گذارم
بنشین عروس اول ، بانوی کودکی هام
بنشین که من برایت شعری دوباره دارم
"علی اکبر لطفی"