
11-03-2012
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روی بوم خاطره ها نقش دستان تو را می بینم ،
واضح و روشن و گرم ...!
آنقدر گرم که گویی آن ها ، می زند آتشی بر این دنیا ...!
حال من بد هم نیست ، من فقط دلتنگم ، با کمی نادانی ...!
که هنوزم این جا ، می زنم بر سر خویش ، هوس عشق تو را ...!
حال من بد هم نیست ، من فقط فرهادم ...!
کمی هم مجنون وار ، می زنم بر کوهی که نپرسم چرا ، گر نبودش میلی ،
این شکستن چه بود از لیلی ...!
حال من بد هم نیست ، من فقط بیمارم ، با کمی دلسردی ، که هنوزم
این جا تب چشمان تو را من دارم ...!
حال من بد هم نیست ، من فقط منتظرم ، با کمی در به دری ،
که چه خواهد گذشت بر حالم با همه بی خبری ...!
من فقط این روز ها گرمی دستان تو را کم دارم ...!
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|