
11-17-2012
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری
شده با بیتهایی مملو از یک درد تکراری
غروب سرد اسفند است و دارد برف می بارد
و تو چشم انتظار لحظه زیبای دیداری
تک و تنهایی و سخت است باور کردنش ، اما
نمی آید به دیدارت کسی که دوستش داری
عجب شانسی ! موبایل مشترک خاموش ... می خندی
اگر چه در دلت چون ابرهای تیره می باری
غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می ورزی
نمی آید به غیر از شاعری از دست تو کاری
خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت
تقلا می کند تا از قرارت دست برداری
پریشان می شوی از باور حسی که می دانی
تداخل می کند خواهی نخواهی با خود آزاری
تجسم کن ! در این دنیای لبریز از دو رنگی ها
چگونه می شود خود را به دست عشق نسپاری
نگو از تو گذشته عاشقی ، هر چند می دانم
به من حق می دهی روزی که حس کردی گرفتاری
"رضا کیانی"
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|