
12-08-2012
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعری از کیوان روشنی
سلام همشهری
ای هاوار، سه هفته این تاپیک خوابیده!!!! یه کراماته؟
شعری از "کیوان روشنی"
نمی دانم تو هم گاهی لبی تر می کنی یا نه؟
غمت را لحظه ای مهمان بستر می کنی یا نه؟
...
برایت می نویسم، این طرف ها آسمان ابری است
ولی چشمان من خشکیده، باور می کنی یا نه؟
ببینم! راستی آن خاطرات سبز یادت هست؟
غزل های مرا می خوانی، از بر می کنی یا نه؟
زمین بین من و تو دره ای بی رحم وا کرده است
پلی هم نیست، با تنهایی ات سر می کنی یا نه؟
چه بیهوده است وقتی پشت هر دیوار دیواری است
خطوط فاصله مرگ است ،باور می کنی یا نه؟
جواب نامه ام اوهام این شعر است می دانم
ولی تو دست هایت را کبوتر می کنی یا نه؟
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
ویرایش توسط رزیتا : 12-08-2012 در ساعت 04:58 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|