سلام مهرگان از پستت خوشمان آمد آفرین علی جمالی خوش آمدی گربه ها خیلی باحال بودن مخصوصا شیرازیه خاله رزیتا ممنون به خاطر شعرها اگه اجازه بدین منتقلشان کنم به تایپیک شعر کرمانشاه یه چیزی براتان تعریف کنم م الان باید مرده بودم آقا دیشب خانه خالمان بودیم با خاله ام رو یه تخت دو نفره که یه طرفش میخورد به حیاط خوابیده بودیم تخته رو یه بهار خواب بود که کلا فاصله اش با زمین می شد یه متر منم طرفی خوابیدم که رو به حیاط بود نصفه شب دیدم خاله ام داره داد میزنه رو سرم آی کمک آی کمک منم چشمه وا کردم ببینم چه شده دزد آمده دیدم زیر درخت انجیرم!!! حالا چه درخت انجیر وسط حیاطه فک کنین م یه دو سه متری با مغز پرت شدم پایین خودم نفهمیدم خاله ام گریه میکرد میگفت آنا خوبی چیزیت نشده دست و پات نشکسته!!! منم خوابم میامد اصلا نمیدانم جوابشه دادم یا نه پاشدم آمدم سر جام خوابیدم مامانم میگه فرشته ها گرفتنت وگرنه ضربه مغزی می شدی بو خدا م اصلا بد نمیخوابم ولی ای دف نمیدانم چه شد یهو میگم خدا رحم کرده بود تختای تو خوابگاه محافظ داشتن خلاصه برین یه نذری چیزی بدین که عزیزتان جان سالم به در برده بــــــــــــــــــــــله....