« جامی »
گویند شاعری غزلی گفته نزد جامی برد و بعد از خواندن گفت : می خواهم این غزل را از دروازه شهر بیاویزم تا مشهور گردد ! جامی گفت : چون کسی نمی داند که شعر از آن توست بهتر این است که بگویی ترا نیز پهلوی آن بیاویزند!!
« ادعای خدایی »
شخصی ادعای خدایی می کرد که او را گرفته و پیش خلیفه وقت بردند. خلیفه برای تهدید وی گفت:
پارسال یکی دعوی پیغمبری می کرد او را گرفته و کشتند. مدعی گفت : نیک کرده اند زیرا که من او را نفرستاده بودم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )