
04-03-2015
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
1
لطفعلی خان پسر جعفرخان زند وهشتمین حکمران سلسله زندیه بود که از سال ۱۲۰۳به مدت شش سال فرمانروایی نمود .تمام این مدت به مبارزه با رقیب نیرومندی چون آقا محمدخان قاجارسپری شد . لطفعلی که از همان آغاز نوجوانی، همراه پدر در جنگها شرکت می جست، تیرانداز و شمشیرزنی دلاورو بی باک بارآمد . وی به سال ۱۲۰۲ از سوی پدر رهسپار لار گردید تا آن دیار را به قلمرو پدر خویش بیفزاید و این ماموریت را با پیروزی به سرانجام رسانید.
لطفعلیخان زند در شهری چون شیراز، زیباترین جوانان به شمار می آمد. وی ابروهایی پرپشت و چشمانی گیرا داشت. لباس لری می پوشید و کمتر از بیست سال سن داشت، اما برخوردش با افراد از بینش ژرف و هوش سرشارش حکایت میکرد. وی با اسب بی مانندش، قران(شاید هم غران) به هر سو می تاخت و تا آخرین لحظات زندگی همراه و یاور هم بودند.
در کتاب خواجه تاجدار آمده است : سربازان لطفعلی خان همچون فرمانده آنها به مناسبت جوانی قصد نداشتند سیم و زر تحصیل کنند ... آنان بهترین پاداش را در این می دانستند که که خان زند در پایان به ایشان بگوید از همه راضی هستم یا : دست مریزاد . این قدرشناسی طوری آنان را مسرور می کرد که پنداری ثروت جهان را یکجا به آنان بخشیده اند.
امیران زندیه بااین که همه از طایفه لک لرستان بودند، همواره با یکدیگر در زد و خورد بودند. هنگامی که به لطفعلی خان خبر رسید که پدر وی در شیراز کشته شده،خود را همراه با عده ای سرباز جوان و زبده که همواره در رکابش بودند از کرمان به شیراز رسانید.
سر هارفورد جونز مورخ انگلیسی در فصل بهار در یکی از باغ های شیراز مدتها میهمان لطفعلی خان زند بود. وی می نویسد: خان جوان زند همیشه لبخند به لب داشت و از میهمانان به خوبی پذیرایی می کرد و دقت می نمود که تمام مهمانان صحبت کنند و بخندند و اوقات خوشی داشته باشند و سپس آن ها را برای سوارکاری و شکار به صحرا می برد و من می دیدم که خان زند تا چه اندازه در تیراندازی با تفنگ و تپانچه مهارت دارد و پس از آن در خیمه هایی که در صحرا بود از میهمانان با انواع کباب و میوه و بخصوص پرتقال و لیمو پذیرایی می نمود .
وقتی جونز قصد ترک شیراز را داشت خان جوان زند به او یکی از اسب های ممتاز خود به نام خاصه را با یکدست زین و برگ بخشید. سر هارفورد جونز بعد از اینکه از ایران رفت، سه سال بعد نیز مراجعت کرد ولی در آن موقع اقبال از خان زند بازگشته بود و وی نتوانست لطفعلی خان را در شیراز ببیند و به وی گفتند که خان زند در بیابان ها آواره است!
روزی که جونز، دلاور زند را در بیابان دید،وی در یک سیاه چادر نشسته و با دیدن جونز با گرمی ومحبت با وی برخورد نمود.هنگام صرف ناهار سفره ای مقابل میهمان انگلیسی گستراند و دو گرده نان و یک ظرف دوغ مقابلش نهاد. لطفعلی خان هنگام صرف غذا تبسم به لب داشت و میهمان خود را به حرف میآورد و حرف های خنده آور میزد. هنگام خداحافظی، لطفعلی خان گفت: من میدانم در اینجا به شما بد میگذرداما من سعی خود را برای رفاه شما خواهم کرد و پس از مدتی که از او جدا شد انعامی به نوکران وی داد و به جونز گفت که امیدوار است مرتبه ای دیگر او را در شیراز به میهمانی دعوت کند اما روزگار این مجال را به او نداد!
دلاور زند پس از بازگشت به شیراز وقتی با دروازه های بسته و خیانت نیروهای داخل شهرروبرو شد،با صدای بلند برابر دروازه شهر این شعر حافظ را خواند :
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
و سر اسب خود را گردانید و راه بیابان های اطراف را به همراه نیروی اندک خود که شمارشان به سیصد نفر میرسید در پیش گرفت.
حاج ابراهیم خان کلانتر که نان و نمک زندیان را خورده بود، نمکدان شکست و قصد آن کرد تا از این پس بر سفره ی قدرت تازه، یعنی قاجاریان بنشیند و گل پیمان خویش با زندیان را در نمک شکست و دروازه به روی میهمان که تا همین روزگار صاحب خانه نیز بود، بست.
پس از این رویدادهای ناگوار، حاکم بندر ریگ در حد توان خویش سپاهی فراهم ساخت و در اختیار خان جوان زند نهاد . او با همین سپاه اندک، شیخ بوشهر و حاکم کازرون را که به حاجی ابراهیم خان کلانتر پیوسته بودند، شکست داده و سپس در دشت زرقان فارس مستقر گردید. حاجی ابراهیم دو دسته سپاه برای جلوگیری از پیشروی های او فرستاد، اماهر دو سپاه به سختی شکست خوردند .
حاجی ابراهیم خان کلانتر از بیم خشم و انتقام لطفعلی خان،رو به سوی آقا محمدخان آورد و از او یاری خواست. آقامحمدخان بیست هزار نیرو برای نبرد با خان زند و کمک به کلانتر فرستاد. دلاور بی باک زند با سه هزارنفر سپاهی راه بر آنان بست و در صحرای قبله شیراز این سپاه را درهم شکست. پس از این نبرد خان قاجار که حریف را بی باک می یافت، خودبا نیرویی بین سی تا چهل هزار نفر رهسپار شیراز گردید و در نخستین روزهای شوال سال ۱۲۰۶ در منطقه ای به نام شهرک در چهارده فرسنگی شیراز اردو زد. شمار سپاهیان لطفعلی خان پنج هزار نفر بود. در این نبرد دگربار خان زند و سپاهیانش جلوه های درخشانی از دلیری و فداکاری از خویش به یادگار نهادند و در یکی از شبیخون ها لطفعلی خان تا نزدیک خیمه خان قاجار پیش رفت و اردوگاه دشمن زیر و رو شد و سپاهیان قاجار فرار را بر قرار ترجیح دادند. در این هنگام و در آستانه پیروزی نهایی ، دلاور بی تجربه زند گفتار یکی از زیردستان خود که ادعای فرار خان قاجار را می نمود باور کرد و دستور توقف نبرد را داد. هنگام روشن شدن هوا، بسیاری از سپاهیان او پس از تاراج و چپاول اردوی قاجار به مرودشت بازگشتند و تنها پانصد نفر به جای ماند. به ناچار رو به سوی کرمان نهاد تا بتواند سپاه جدیدی آماده کند .
*
انگیزه و سبب خیانت های پی در پی سران کشور و وزیران و امیران چه بود؟
به یاد بیاوریم خیانت پیرامونیان جمشید را در اساتیر و روی آوردن آنان به ضحاک تازی:
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
به یاد بیاوریم خیانت سرداران داریوش سوم به امید پاداشی از اسکندر را. ببینیم دو سردار و وزیر شاه ایران در باره ی شاه و آینده ایران باهم چه می گویند:
یکی با دگر گفت: کین شور بخت
از این پس نبیند همان تاج و تخت
بباید زدن دشنه ای در برش
دگر تیغ هندی یکی بر سرش
و خیانت پیشگان شاه کش در برابر این وطن فروشی چه می خواهند؟:
سکندر سپارد به ما کشوری
بدین پادشاهی شویم افسری
خیانت کاران شاه را می کشند و سربازان نیز می گریزند تا اسکندر مقدونی بیاید و بر ایران شاه شود:
نگون شد سر نامبردار شاه
وزو باز گشتند یکسر سپاه
به یاد بیاوریم خیانت سرداران ایرانی در برابر یورش تازیان و کشته شدن یزدگرد سوم به دست ایرانیان:
خیانت کاران در برابر تازیان کمر به مرگ یزد گرد می بندند و:
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه،آه
شاه ترس زده و تنها می میرد و مردمان ستم زده، بی رحمی و کینه خود را نشان می دهند:
گشادند بند قبای بنفش
همان افسر و طوق و زرینه کفش
فگنده تن شاه ایران به خاک
پر از خون و پهلو به شمشیر چاک
و سپس پیکر پاره پاره ی شاه را به خاک و خون کشیده و برهنه در گردابی می اندازند.
*
به راستی این ترس است؟ یک منش همگانی است؟ خیانت برای کسب مال و قدرت است؟ این خیانت های پی در پی که صفحات زیادی از مهم ترین بخش های سرنوشت ساز تاریخ ما را رقم می زند برای چیست؟این پناه بردن به بیگانه و دست در دست او نهادن و به سرکوب خودی پرداختن از چیست؟ بیایید به تاریخ رستم الحکما نگاهی بیندازیم. درست سه صفحه از آن. صفحاتی پشت سرهم:
در صفحه چهارصد و پنجاه: والاجاه جعفرخان زند مذکور با دبدبه و کوکبه شاهی خدیوان با خدمات و تعارفات اهل شیراز وارد دارالعلم شیراز شد.
صفحه چهارصدو پنجاه و یک همان کتاب: به اندک زمانی والاجاه لطفعلی خان دلاور جنگجو ناگاه از جانب لار با لشکر بسیار در رسید. اهل شیراز دروازه قلعه برویش گشودند و او را اعزاز و اکرام وارد شهر شیراز نمودند و عالی جاهان صید مرادخان نامراد مذکور را با برادرانش با دست بسته به خدمتش آوردند.
صفحه چهارصد و پنجاه و دو همان کتاب. در مورد همان لطفعلی خان که اهل شیراز با اعزاز و اکرام واردش کرده بودند:اهل شیراز از روی خردمندی و مال اندیشی در برویشان نگشودند و اهل شیراز با کمال اعزاز و اکرام... آقا محمد خان قاجار فرخنده محضر را با موکب همایونش داخل شهر شیراز نمودند.
*
با خیانت و غوغای غوغاییان،آقامحمدخان به شیراز وارد گشت و دستور داد تا گور کریم خان زند را بشکافند و استخوان های او را به تهران انتقال دهند تا در جایی دفن شود که همیشه زیر گام هایش باشد .
آن قدر گور گذشتگان را شکافته ایم و هست و نیستشان را سوزانده و برباد داده ایم که امروز از تاریخ خود هیچ نمی دانیم.
*
هنگامی که لطفعلی خان از فارس دور شد آغامحمد خان در ذیحجه ۱۲۰۸ در شیراز بر تخت پادشاهی زندیان نشست و نخستین دستوری که داد ویران کردن برج و باروی شیراز بود که یادگار کریم خان بود. فتحعلیخان صبا شاعر دوره زندیان و قاجار در اندوه ویران کردن این باروی شکوهمند چنین سرود:
گردون به زمانه خاک غم ریخت،دریغ
با شهد طرب زهر غم آمیخت، دریغ
از کینه ی دور فلک جور سرشت
شیرازه ی شیراز ز هم ریخت،دریغ
سپس خان قاجار دستور بازداشت وغارت دارایی های زندیان و وابستگان آن ها را داد. شاهزادگان و شاهدختان زندی را با خواری و خفت یکجا گرد آورده و به سوی استرآباد کوچاند. پیداست که چه سرنوشت شومی بر آن ها رفته است، برای نمونه دختر کریم خان زند را به زور به یک قاطرچی شوهر دادند، پسران لطفعلی خان فتح الله خان و خسرومیرزا نیز اخته شدند و مانند بردگان به فروش رسیدند. خسرومیرزا را پس از اخته کردن کور نمودند و به غلامی قاجارها گماشتند. به دستور خان قاجار سپاهیانش به شاهدخت مریم همسر لطفعلی خان تجاوز کردند. همچنین منشی شاه جوان را که میرزا محمدخان کاشانی نام داشت فرمان داد تا چشمش را درآوردند و دستش را بریدند.
چنین است روزگار، در جامعه ای که بر مدار یک فرهنگ خشونت بار قبیله ای می گردد. خیانت و خشونت. نفرین و نفرت. دشمنی و دشنام.
*
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|