نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 01-16-2009
مجله عکاسی-AP آواتار ها
مجله عکاسی-AP مجله عکاسی-AP آنلاین نیست.
کاربر خودکار -مجله عکاسی
 
تاریخ عضویت: Jan 2009
نوشته ها: 13
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نگاهی به آثار ژوزف كودلكا

نگاهی به آثار ژوزف كودلكا



هنوز می‌آموزم كه ببینم
مترجم : فرهاد آذرین
منبع : نیویورك تایمز

هم‌زمان با جشنواره عكاسی فرانسه "دیوید داگلاس دونكان" ، عكاس مجله "لایف" با من تماس گرفت و پرسید : بخش‌های مربوط به آثار " كودلكا" را دیدی ؟ پاسخ دادم " بله" . گفت : "وقتت را صرف چیزهای دیگر نكن ، بقیه مجموعه در مقایسه با آن درجه دو به حساب می‌آیند " .

البته آثار دیگری هم بودند كه ارزش دیدن داشتند اما فقط عكس‌های " ژوزف كودلكا" نفس‌گیر بودند . آثار بسیاری از او كه دربرگیرنده‌ی ۴۰ سال فعالیتش هستند در نقاط مختلف شهر " آرله" در جنوب فرانسه به نمایش درآمده‌اند .

آقای كودلكا كه در سال ۱۹۳۸ در چكسلواكی به‌دنیا آمده است، در تشخیص ماجرا ، ظلمت روح ، تنهایی و تبعید و لحظات اوهام گونه ، استاد است : در یكی از عكس‌هایش مردی را با دستبند می‌بینیم كه به سوی ما می‌اید در حالی‌كه صفی طولانی از روستاییان ناظرش هستند . عكس دیگر مجسمه شكسته‌ی لنین را به تصویر می‌كشد كه خوابیده بر پشت بر روی یك كرجی باری ، رودخانه را می‌پیماید و به آینده اشاره می‌كند .

كودلكا مكاشفه‌هایی میخكوب كننده را دقیقاً جایی ردیابی می‌كند كه ظاهراً هیچ چیز وجود ندارد ، هیچ چیز : درختی كه با گستاخی فضا را به‌ دو نیم كرده و شیارهایی تراكتوری كه پوست زمین را پاره پاره كرده‌اند .

او زندگی عجیب و غریبی دارد كه بخش اعظم آن به انتخاب خودش در خانه بدوشی و بی هیچ منزل و مایملكی سپری شده‌است . او در آرله به من گفت : "من دو دست پیراهن دارم ، دو سال پیش دوتای دیگر هم خریدم ولی هنوز حتی به آنها دست نزده‌ام و در واقع مازاد هستند . من یك شلوار و یك جفت كفش را یك سال و یك كت را دو سال می‌پوشم و برای مواقع سفر هم یك كیسه خواب خوب دارم .


او دوست دارد مانند مردمی كه در عكس‌هایش هستند زندگی كند و می‌گوید" به آن‌چه كه ندارم ، نیازی نداشته‌ام" .

او كه به گفته خودش در روستایی متولد شده كه همه اهالی‌اش خیاط بوده‌اند ، در دوازده سالگی به عكاسی علاقمند می‌شود و هنگام تحصیل مهندسی هواـ فضا در دانشگاه پراگ ؛ به‌طور جدی به عكاسی می‌پردازد . یك دوربین رولی‌فلكس تهیه می‌كند و به او پیشنهاد می‌شود كه از اولین مجموعه عكس‌هایش نمایشگاهی برپاكند .

كمی بعد از آن به عكاسی از اجراهای تئاتری مشغول می‌شود. آن‌هم درست برروی صحنه در میان بازیگران هنگام تمرین نمایش . او زمانی گفته كه این تجربه به او آموخت كه دنیا را به شكل یك نمایش ببیند و عكاسی از كولی‌ها كه بعد از آن انجام شد نیز به نوعی نمایشی بود . اما به قول خودش "با این تفاوت كه نمایشنامه و كارگردانی در بین نبود و فقط بازیگران بودند" .

در طول مدت عكاسی كودلكا در اردوگاه كولی‌ها اقامت داشت ، او می‌گوید : "اگر عكاس‌های من بو می‌دادند مردم به‌ آنها نگاه نمی‌كردند " . اما كولی‌ها به او به دیده‌ی احترام می‌نگریستند . او حكایت می‌كند : من گاهی درون كلبه‌ها و گاهی فضای آزاد می‌خوابیدم چون می‌خواستم آسمان را تماشا كنم و چند كولی هم در نزدیكی من می‌خوابیدند تا مبادا كسی مزاحم شود . اگر مدادی پیدا می‌كردند بلافاصله آن را برایم می‌آوردند چون گمان می‌كردند شاید یكی از بچه‌هایشان آن را بلند كرده باشد .


مجموعه عكس‌های كولی‌ها تیره ، افسرده ، گسیخته و آمیخته با غم و لطافت هستند . سال‌ها بعد كودلكا تعداد كولی را در حال مهاجرت ملاقات می‌كند و به آن‌ها می‌گوید كتابی در مورد مردم‌شان تهیه و منتشر كرده و آن‌ها پاسخ می‌دهند : " ما می‌دانیم ، تو را «آی‌كونار » ( تصویرگر قدیسین ) نامیده‌ایم . كتاب را هم داریم . آن را برگ برگ كرده و در كلیسایی گذاشته‌ایم و برای مردمی كه در آن هستند دعا می‌كنیم" .

تقدیر این بود كه او استقلالش را حفظ كند كه این تاحدی شیوه زندگی او را توجیه می‌كند .

وقتی در سال ۱۹۶۸ روسیه به چكسلواكی حمله كرد ، او برای روزهای متوالی در خیابان‌ها عكاسی كرد ، او به‌یاد می‌اورد : "من نفرتی از روس‌ها نداشتم ، برای آن بچه‌هایی كه بر تانك‌ها سوار بودند متأسف بودم . آنها مردان جوانی مانند خود من بودند و دوست نداشتند آن‌جا باشند. تراژدی این‌جا بود كه من در همان سیستم زندگی می‌كردم . ممكن بود من هم شبی سوار برتانك در ورشو یا بوداپست باشم" .

حمله روس‌ها به‌ناگاه كشور او را متحد كرده بود . " دزدهای چكسلواكی بعد از حمله ۱۹۶۸ اعلام كردند كه بیش از این سرقت نخواهند كرد چون پلیس گرفتاری‌های دیگری داشت . آن حمله یك هدف مشترك برای همه ما ایجاد كرد" . او می‌آفزاید " دوران مصیبت‌باری بود ، اما من خوشحالم كه توانستم آن ده روز را تجربه كنم . من احساس كردم هر آن‌چه می‌توانست در زندگی من رخ دهد در آن ده روز اتفاق می‌افتد ."

عكس‌های او به صورت قاچاقی از چكسلواكی خارج و به "الیوت ارویت" مدیر وقت آژانس عكاسی مگنوم نشان داده شدند . آقای كودلكا به صورت ناشناس البته برای حفظ جانش مدال طلای "رابرت كاپا" را دریافت كرد و حتی خودش هم نمی‌دانست كه این مدال را برده است .


یك سال بعد از حمله ، آژانس مگنوم نمایشگاهی در سطح جهانی ـ اما باز هم با مخفی نگاه‌داشتن هویت عكاس ـ از این عكس ها برگزار كرد ، در این‌هنگام كودلكا مشغول عكاسی از یك گروه تئاتر چك در لندن بود . او می‌گوید : "یك روز یكشنبه در لندن عكس‌هایم را در ساندی تایمر دیدم و ترسیدم كه دچار درسر شوم".
به محض این‌كه به پراگ برگشت با مگنوم تماس گرفت. "آن‌ها یك گواهی عكاسی سه ماهه از كولی‌های خارج از چكسلواكی برایم تهیه دیدند " و درست قبل از آن‌كه مدّت ویزایش به اتمام برسد توانست با آقای "ارویت" ملاقت كند و از آن‌جا كه می‌دانست در این دیدار آینده‌اش مورد بحث خواهد بود . "ارویت" به او كمك كرد تا در سال ۱۹۷۰ از انگلستان پناهندگی سیاسی بگیرد و او را دعوت كرد كه به عضویت مگنوم دربیاید .

برای ۱۷ سال بعد از آن "ژوزف كودلكا " بی‌كشور بود . قسمت عمده‌ای از این زمان را برای هیچ‌كس كار نكرد و خانه‌ای نداشت . در تاریكخانه‌ها ، دفتر آژانس مگنوم ، خانه دوستان و یا بر روی زمین می‌خوابید . هرگز شغلی را در مجله‌ای نپذیرفت . اگر چه در نهایت مجبور شد كار موقتی را بپذیرد كه به او اجازه می‌داد از هرچه دوست دارد عكاسی كند ، آن‌هم به این دلیل كه اولین فرزندش در راه بود و او به پول نیاز داشت . او البته سفارشات دولتی را می پذیرفت و در بسیاری مواقع از درآمد حاصل از حق تكثیر آثار ، شهریه‌ی نمایشگاه‌ها یا ماموریت‌ها ، زندگی خود را می‌گذراند .

در طول یك دهه زندگی در انگلستان كودلكا مرتباً در سفر بود و به او گفته شد كه هرگز نمی‌تواند یك شهروند انگلیسی شود چون به اندازه كافی در آن كشور نبوده است . سال ۱۹۸۰ به فرانسه پناهنده شد و دوستش هنری كارتیه برسون مخارجش را برعهده گرفت . وضعیت پناهندگی او معلق ماند تا این‌كه فرانسوی‌ها او را پذیرفتند و هفت سال بعد رسماً به ملیت فرانسوی درآمد .

در این زمان او به شكلی پی‌گیر استفاده از دوربین پانوراما را برای عكاسی منظره آغاز كرد . این تصاویر غالباً‌ از سرزمین‌های نابود و تباه شده توسط صنعت گرفته شده و در آنها گویی تمامی كره زمین در حال عزاداری است .

او درباره‌ی " مثلث سیاه" ( منطقه‌ای در اروپای مركزی كه بر اثر استخراج بی حساب معادن نابود شده است ) چنین می گوید: " من این دورنمای زخم‌خورده را دوست دارم و آن را غم‌انگیز اما زیبا می‌دانم" . مردمی كه در نزدیكی آن زندگی می كنند آن را زشت می‌بینند . اما برعكس این خیلی جالب است ؛ این نبرد طبیعت برای بقاست . من با تخریب مخالفم اما زیبایی همه جا هست ."

حدود یك‌ سال و نیم پیش كودلكا به گالری‌هایی كه چاپ‌هایی از عكس‌های او در اختیار داشتند ، اعلام كرد كه حق فروش ندارند . او می گوید : "من احتیاج ندارم كه هر وكیل و دندانپزشك و هتلی عكس‌های مرا داشته باشد ."

پوشاندن نگرانی‌های دیروز و فردا نهایتاً فضای كافی را در ذهن او ایجاد كرد تا تنها امتیاز ویرانی‌ها و فلاكت‌‌های جهان را بیابد . او همه این‌ها را به شكل یك پروژه آموزشی می‌بیند . او می‌گوید : " من تلاش می‌كنم تا آنچه را كه هستم و می‌توانم انجام دهم كشف كنم ، من هنوز می‌آموزم كه ببینم " .


مجله تندیس - شماره شماره هفت - ۱۳ خرداد ۱۳۸۲
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید