در آستانه
مطرب درآمد
با چکاوک ِ سرزندهيي بر دستهی سازش.
مهمانان ِ سرخوشي
به پایکوبي برخاستند
از چشم ِ ينگهی مغموم
آنگاه
ياد ِ سوزان ِ عشقي ممنوع را
قطرهيي
به زير غلتيد.
عروس را
بازوی آز با خود برد.
سرخوشان ِ خسته پراکندند
مطرب بازگشت
با ساز و
آخرين زخمهها در سرش
شاباش ِ کلان در کلاهاش.
تالار ِ آشوب تهي ماند
با سفرهی چيل و
کرسي باژگون و
سکّوب ِخاموش ِ نوازندهگان
و چکاوکي مُرده
بر فرش ِ سرد ِ آجُرش.
۶ فروردين ِ ۱۳۶۴
احمد شاملو