نمایش پست تنها
  #119  
قدیمی 07-04-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض یک شعر زیبا از سعدی - شاعر شیرین سخن

  1. وه که من گر باز بینم روی یار خویش را
  2. تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
  3. یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
  4. بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را
  5. مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
  6. دوستان ما بیازردند یار خویش را
  7. همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر
  8. مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
  9. رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
  10. ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
  11. هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
  12. گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
  13. عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
  14. ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را
  15. درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
  16. به که با دشمن نمایی حال زار خویش را
هووووووف این شعر رو امروز دیدم
عجب شعریه
شاید هیچ نکته تازه ای توش به اون صورت به چشم نیاد شاید برای هر بیتش 10 تا دیگه بیت از جاهای دیگه یاد آدم بیاد اما بازم تکراری نیست بازم کولاک میکنه و میگه
عجب ادمایی بودن که توی عمر کوتاهشون نه تنها تمام چیزایی که گفتند رو تجربه کردن بلکه در جایگاه یک مصلح اجتماعی خوب و بد اینا رو همه شو میدونن همه ش رو تحلیل کردن و بازگوش کزدند
اصلا هیچی نمیشه گفت واقعا فقط باید شعراشو خوند و لذت برد
امیدوارم خدا مهر بقیه شاعران پارسی گو رو هم در دل ما قرار بده و بتونیم اونقدر از خوندن شعرهای اونا هم لذت ببریم
نمیدونم شاید به خاطر سن و ساله...
امیدوارم یه روز بشه من شعرهای عرفانی مولوی رو هم خوب بفهمم و جذبش بشم
اشعار سعدی رو لزوما به خاطر مجتواش نیست که آدم رو جذب کنه یا نه و ارتباطی به سن و سال داشته باشه شما زیبایی کلمات و جمله بندی و ارایه های ادبی فراوان و مناسب رو در کنار هم میبینی لذتش به اندازه کافی زیاد هست شاهد مثالش اینه که بعضی از ابیات رو که معنیشو هم نمیفهمی به همون قدر دوست داری پس این به معنای این نیست که مثلا کسی باید حتما اندیشه خیامی داشته باشه تا بخواد از شعرای اون خوشش بیاد کسی عارف باشه تا از مولوی خوشش بیاد و یا کسی وطنپرست باشه تا فردوسی بخونه و یا کسی عاشق تا سعدی
سعدی یه مکتبه کدوم یک از نسل پیشنیان ما این جمله و این درس معروف سعدی رو که در کتابا بوده یادشون میره

« منّت خداي را عزّوجلّ كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت » هر نفسي كه فــرو مي رود ، ممّـد حيـات است و چـون بر مي آيد ، مفرّح ذات ، پس در نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكر واجب .

در هر نفسی دو نعمت موجود است
. هر نفسي كه فرو ميرود ممد است
و چون بر می‌آید مفرح ذات
پس خدای را شکر کن، موقع دم
و خدای را شکر کن به هنگام بازدم.



=================================================
=================================================

وه که من گر باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
خب توضیح نمیخواد فقط زیباست :D
شاید نیاز باشه و کسی بخواد مطرح کنه که چرا اگر فقط روی یار رو دوباره باز ببینی خدایت را شکر کنی آیا خدا رو نباید دیگه شکر کرد ؟
شاید بتونیم بگیم که شاعر میخواد با ایجاد این شبهه خواننده رو به این مسیر سوق بده که تمام ارکان جهان هستی در خدمت عشق هستند و برای اون و برای وصال پایه ریزی شدن و عشقه که اول و اخره و مقدسه و هدفه
و تو اگه بهش برسی و شکرش رو به جا بیاری در واقع انگار شکر تمام نعمات دیگه رو کردی روزی که شکر وصال رو به جا اوردی از خالق خودت تشکر کردی که به تو چشم داده که امروز رو ببینی به تو عمر داده که امروز رو ببینی به تو سلامتی داده تا از این وصال رو درک کنی از اون شکرکردی که از اسمون بلا نباریده از اون شکر کردی که امروز ارامش دارین و امنیت دارین
از اون شکر کردی که خوبان و نیکان روزگار رو (یکیش معشوق) رو حافظه و نگهداره اینه که شکر وصال تمام چیزهای دیگه رو هم پوشش میده
و چیز دیگه ای که میشه گفت اینه که شاعر به ما میگه که حتی تصور این رویا هم شیرینه حتی اگه محقق هم نشه بنده لذت میبرم
ما یه وقت از وقوع چیزی لذت میبریم و دعا میکنیم که پیش بیاد بعضی وقتا اون چیز اینقدر بزرگه و دلچسبه که حتی فکر کردن بهشم هم برای ما خوشاینده
شاعر با اوردن "وه" تمام این مفاهیم رو به ما میگه و میگه که وصف العیش نصف الغیش میگه حتی فکر کردن و نوشتن این یه بیت هم چنان خوشآیند و دلچسبه که دارم میگم وای اگه بشه چی میشه ! این واژه ها الکی فقط برای پر کردن سطر اورده نشده هرکدومش یه فلسفه پشتشه بله اگه بنده فردا شعر گفتم کلماتش برای پر کردن شعر و حفظ وزن و قافیه س اما اینا کارشون فرق داره

یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را

بگذاشتند در اینجا به معنای جاگذاشتن و رها کردنه . یار رمیده و رفته و شاعر را که باید میرفت با راهرویی در مسیر عشق به تکامل برسه رو در اون راه زمین گیر کرده همون طور که میگه بارش افتاده , بار افتادن کنایه و ضرب المثله کسی که در راهی طی طریق میکنه و باری رو میخواد ببره به مقصد برسونه اگر در راه به خاطر سختی ها بارش به زمین بیفته دچار مشکل شده و زمین گیر شده
بستن بار عاشقی به نظر شاغر اونقدرها راحت نیست زمین که خوردی راحت نمیتونی راست بشی و گله میکنه از روزگار و همقطاران که الان که برای من مشکلی پیش اومد اونها حاضر نیستند از پیمودن این راه پر رمز و راز دست بردارند و به کمک شاعر بیان , کاروان عاشقی خاصیتش اینه میره جلو و رحم نمیکنه و کسی که بارش افتاد افتاد
بارها شاعرا گفتند که تا تورو دیدم دیگه جایی رو نگاه کردم با کسی نبودم هوش و حواسم به سمت تو شد خیلی ها میگن ار دین و خانواده ام گرفتی مرا
شاعر هم توی این شعر به این خاصیت عشق و عشاق میپردازه که شما که در کاروان عاشقی هستین حتی دوستان خودتون رو فراموش کردین نه تنها یک دوست معمولی بلکه دوستی که بارش افتاده دوستی که احتیاج به همکاری داره
بارت که افتاد از نظر دوستان هم میفتی و میفتی آخر کاروان و....

مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را

مردم بیگانه خاطر خلق را نگه میدارند دوستان و همسفرانم خاطر مرا آزردند
فکر میکنم چون این دومین بیتیه که سعدی از نارفاقتی همقطارانش گله میکنه باید دلیل خاصی داشته باشه شاید در اون دوران بیمهریهایی از طرف جامعه شعرا به اون شده باشه یا چیز دیگه ای
اما خب به هر حال ما داشتیم و داریم که شمشیری که ادم از دوست بخوره خیلی تلخ تر از دشنه دشمنه و حتی این بیت میتونه برای خود معشوق به کار بره که مردم بیگانه خاطر خلق رو نگه میدارند توی آشنا چرا مارا آزردی و تنها گذاشتی و تمام عشوه و نازها و خونریزیهای زمانی که بودی ؟
حافظ میگه من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر

مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
اگر چه تلخ باشد فرقت یار
درو شیرین باشد امید دیدار - داغ میدهد و سپس آرزوی مرهم هم میکند
همینطوریه هم درده هم دواست ما کامپیوتریا با مساله جالبی سرو کار داریم بعضی وقتا بعضی شرکت هایی که در زمینه امنیت (امنیت شبکه و امنیت فردی) کار میکنند و مثلا صاحب آنتی ویروس خاص خودشون هستند
تصور کنین چقدر براشون خوب میشه که خودشون بیان یه ویروس طراحی و منتشر کنن یهو نصف کامیپوترای یه کشوری رو فلج کنن اونوقت خودشون چند هفته بعد بیان آنتی ویروسشو منتشر کنن و بفروشن ! درد از خودشون درمان از خودشون ! حالا معشوق هم
غم خود به فسون در دل من چون بنشاندی
زدی بر دل من آتش در خون بنشاندی
درد میده تا درمانش خودش باشه

رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

قلم در سرکشیدم اختیار خویش را ... یعنی من اختیار خودم رو تسلیم تو کردم از خودم اختیاری ندارم شما از لیست چیزهایی که دارین یکیشو بخواین حدف کنین روش قلم میکشین و خطش میزنین قلم کشیدن کنایه از درنظر نگرفتن و ابطال چیزیه حتما شنیدین میگن دور ما یکیو خط بکش .....
معشوق هر کاری بخواد میکنه جاهای دیگه بارها گفته دردت هم شیرینه پس میذاره خودش هر کاری که خواست بکنه اون فقط وصال میخواد
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اُشتر بر دست ساربانان
شاید که آستینت بر سر زند سعدی
تا چون مگس نگردی گِرد شِکر دهانان
یا جای دیگه میگه
گر قصد جفا داری اینک من و اینک دل
ور راه وفا داری سر در قدمت ریزم

هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند

گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را

معشوق رفته و عاشق به دنبالش پا در کوه و بیابان و این شهر و اون شهر میگذاره این کوی به اون کوی این دشت به اون دشت این یم به اون یم و دیگه برای وصال باید بره و بگرده و ترک آشیانه کنه
از دردهای عشقه که باید غم غربت بکشی
در زبان ما کردی چند نمونه قشنگ برای این بخش هست
به بونه-ی توه که من لم شاره ویلم
چون دلم دیلد که تو به جی بیلم
به خاطر توست که در این شهر غریب و ویلانم
چگونه دلم راضی میشود تورا رها کنم ترکت گویم
یا
خزم و قومم به جی هیشت له درد مال ویرانی
به دوای یارم ده-که-وم ناکیشم پشیمانی
خانه و خانواده و خاندان و شهر را از درد مال ویرانی ترک کردم (از دردهای معشوق ویران کردن خانه ی دل افراد است ! )
به دنبال یارم افتاده ام و پشیمان نیستم و پشیمانی نمیکشم

در پي ديدن رخت همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه در به در كوچه به كوچه كو به كو
عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را

خب یاری که وصفشو میدونین رو اگر عاشق ببینه دیگه چشم ازش بر نمیداره دیگه خواب و خوراکی براش نمیمونه همه ش میشه هجر وصل و درد و نیش و نوش در هر حال خواب و خوراک و قرار ادمی گرفته میشه چه با معشوقی مهربان چه با معشوقی خونریز و جفاکار
وقتی شاعر میگه چشم و ابروی تو قبله گاه من رو از حجاز به طرف خودش چرخانده دیگه میشه فهمید فضیه از چه قراره
یار یاری که اگه خودشم خوش رو ببینه شیفته خودش میشه چه برسه به دیگران
صد بار بگفتم به غلامان درت
تا آینه دیگر نگذارند برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرت
کس باز نیاید دگر اندر نظرت


درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را
همونطور که پیشتر گفته بود امیداوره و حتی از تصورشم خوشحاله که باز یار رمیده رو بازیابه پس در این شور و شعف میمونه چرا درد دل کنه و حال زار خودش رو بروز بده و دشمنانش از ضعف و افتادگی اون خبر دار بشن ؟ مخاطبش "درد دل" هست که باید پوشیده نگاه داشته بشه




الان متوجه شدم که این شعر کامل نبوده و اصلش بیشتر از اینه و جتی چند بیت ناب دیگه در اون قسمت هست فعلا این رو پست میکنم تا سر صبر ویرایش کنم ....




__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید