امروز قلم را در حالی به دست گرفتم که اشک چشماهایم را خیس کرده
چقدر دلتنگم........ای خدا
به خاک افتادم. نگاهم کن که بر خاک شدنم دیدنیست
از درد به خود پیچیدم. نگاهم کن که دردمند شدنم دیدنیست
به غم مبتلا شدم. نگاهم کن که غمگین شدنم دیدنیست
بی یاورم. زخم زبانها بر جانم شنیدنیست
چقدر دلتنگم....ای خدا
بیش از این زهر در کامم نکن
بیش از این بر جانم زخم مزن
بیش از این باکلامت ازارم مده
جان به لبم امد دمی امانم بده
بغض امان نمی دهد.ذره ذره نفسم را میبرد
چقدر دلتنگم.....ای خدا
ساها
|