سرسختی ای غزل امشب به نام کيست
اين واژه ها که بی خبرند از خيال من ؟
تو تک صدای حنجره سبز اين دلی
ديگر نگو که می روی از لحن کال من
بردار، هر چه که دارم برای تو
تنها نگاه گرم تو يک لحظه مال من
بايد بريد از همه، حتی از آبرو
وقتی که می روی به گريه ز چشمان لال من
امشب کنار بغضهای مکرر نشسته ام
تا بشکنند آيينه ها را به حال من
بايد بلند بگويم مبادا که نشنود
اين آسمان که بی خبر است از زوال من
دارم به دست خويشتن از دست می روم
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است !
نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ!
چه سنگبارانی...
گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟!
" خانه خدا سنگ است "
|