هــــوالــــرحيـــــم
با نواي گنج قــارون بينـوايـي بيش نيست
پاي بنــدان را تعلــق بنـد پايــي بيش نيست
دولت دنيـا براي خـوردن و بخشيــدن است
هر كـه اين معنـي ندانـد بينـوايـي بيش نيست
چند گـويي اين سـرا چنـد ارزد و آن باغ چند
چنـد روزي بعد جـز گورش بهايـي بيش نيست
گر حصيري يا حصاري از تو ميماند بهجـاي
مانـد و رفتـي آنچه مانـد ردّ پايـي بيش نيست
ناي غفلت مينــوازد مطــرب عيــــّار دهــر
گوش جان را نغمه هايش ناسزايي بيش نيست
چشم عبـرت بين بيار اي دل كه بينـي آشكـار
كايـن فراخـي هـاي دنيا تنگنـايي بيش نيست
جز طريق دين و دانش هر چه پيمايي خطاست
ورنه اخـلاصت بود آنهـم خطايي بيش نيست
تو نه اصـل از خاك داري تا بفرسايي چو خاك
قـامت جـان را تـن خاكـي قبايـي بيش نيست
عـاشقــان را بال علــم و معـــرفت پرواز داد
لاف عشق از جهل ورزان ادعـايي بيش نيست
راستـي زيـن روزن معنـا چه ميبينـي حنيف
اي بســـا آدم كه او آدم نمايــي بيش نيست
محمد حنيفهنژاد(حنيف)-زمستان74
|