با تشكر از ساقي عزيز و ابراز لطفشان به حقير به لطف خدا از اين به بعد بيشتر در خدمت دوستان عزيزم خواهم بود و چه خوب است كه اين بازگشت را با شرحي در مورد قصيده بي همتاي بوي جوي موليان از رودكي كه پدر شعر فارسي لقب گرفته شروع مي كنم بعد از اينكه اقامت لشكريان نصربن احمد ساماني به نقل دانه كولانه آنقدر به درازا كشيد و امرا و سربازان لشكر در هواي بازگشت به خانه بي تاب شده بودند روي به رودكي نموده و طبق روايتي وي را با پرداخت پنج هزار سكه به اين كه كاري كند كه شاه به وطن باز گردد راضي كردند. او نيز شعر معروف را سرود و شاه با شنيدن آن به بخارا چنان تاخت يك نفس كه اسب با رسيدن از پاي افتاد و خود شاه نيز فلج شد. درمان نيز هرچه بكردند افاقه نكرد و هر طبيب حاذقي از چاره درماند. تا اينكه آوازه حكيمي بنام محمد بن ذكرياي رازي همه جا را پر كرد و شاه نصر نيز با گسيل هياتي به نزد وي در ري او را به انجام معالجه بخواند. رازي وقتي شرح بيماري شاه را از فرستادگانش شنيد از رفتن به نزد وي استنكاف كرد و عليرغم اصرارهاي فراوان آنان خود داري نمود از رفتن بخارا و درمان نصر. به همين دليل شاه دستور داد پزشك مشهور ري را به زور به نزد وي بياورند و رازي ناراضي از رفتن سر انجام رضايت داد با اكراه و به همراه هيات به سوي بخارا براه افتاد اما قبل از حركت دفتري قطور و سفيد را به همراه برداشت و در طي مسير چيزهايي در آن يادداشت مي كرد. او ضمنا چند بار در جريان سفر خواست كه از همراهي فرستادگان نصر منصرف شود اما هر بار به زور به ادامه مسير راضي مي شد و اين اخبار البته به حاكم ساماني هم مي رسيد و او را كه ديگر خيلي معطل شده بود به شدت عصباني مي كرد تا جاييكه قسم خورد حساب رازي را به موقع برسد. وقتي رازي رسيد به دربار شاه و او كه بسيار بي تاب و منتظر ديده بود معاينه كرد گفت الان وقت معالجه نيست و من آن را مثلا يك هفته ديگر آغاز مي كنم و در جواب درخواستهاي شاه و اطرافيان كمترين انعطافي نشان نداد او البته چند بار خلف وعده كرد و زمان را به عقبتر مي برد و شاه به شدت عصباني و بي تاب و بي صبر شده بود. سر انجام رازي روزي را براي معالجه در حمام شهر معين كرد و گفت حتما خودش و شاه بايد در حمام تنها باشند تا معالجه انجام شود دريافت شدت عصبانيت شاه از محل درمان كه حمام بود و اينكه هيچ كس نبايد باشد هم به آساني قابل درك است. در روز موعود رازي نوكر خود را مخفيانه بيرون از در ديگر حمام شهر با يك اسب يدك گذاشت و خود به درون حمام رفت و شاه لخت را مخاطب قرار داد با الفاظ خيلي ركيك و نا پسند كه چرا مرا بزور به اينجا آوردي و آنچه كه از فحش بلد بود نثار شاه لخت كرد شاه با شنيدن اين حرفها بناي داد و فرياد را گذاشت و رازي نيز به سمت در وعده گاه فرار كرد و با اسبي كه آماده شده بود به اتفاق نوكر خود فرار كرد. شاه نيز وقتي ديد او گريخته ناگهان به سمت در اصلي حمام دويد و با فرياد خدم و حشم خود را فرا خواند تا به تعقيب رازي بروند اما اطرافيان با ديدن شاهي كه ديگر فلج نبود و پس از مدتها بروي پاي خود ايستاده بود انگشت حيرت به دهان گرفته و به دستورهاي وي توجهي نمي كردند تا اينكه خود شاه متوجه اوضاع شد و با دريافت اينكه تمام كارها و فوت وقتهاي رازي از سر نقشه و تدبير بوده فورا دستور بازگرداندن او را صادر كرد. سرانجام رازي بزرگ برگشت و شاه از او پرسيد اين چكار بود كه كردي و چه نقشه اي بود كه طرح كردي محمد بن ذكرياي رازي اين نياي باهوش و قابل افتخار ما ايرانيان در جواب گفت از همان موقع كه فرستادگانت نحوه بازگشت تو از اردو به سوي بخارا و شرح بيماري تو را به من گفتند دانستم كه اين بيماري بيماري جسمي نيست و امري روحي است كه بدليل هيجان ناشي از شنيدن شعر رودكي و رسيدن به وطن پس از سالها به تو عارض شد پس من هم از همان موقع شروع به رفتاري كردم كه نتيجه عكس آن حالت هيجاني را داشته باشد تمام معطل كردنها و خود داري كردنهاي من از آمدن در همين راستا بود. تمام اينها در تو عكس حالت قبلي را ايجاد كرد و با فحشهاي توي حمام هم دقيقا شك لازم را وارد كردم و الان تو سالمي
شاه با تحسين و اشتياق از رازي بزرگ خواست هرچه از مال دنيا مي خواهد بگويد تا به او بدهد و او هم گفت اجازه بده كه از كتابخانه ات استفاده كنم. اما دوستان گراميم در ابتداي روايت گفتم رازي در راه آمدن به بخارا دفتر سفيدي داشت كه چيزهايي در او مي نوشت. اين نوشته ها بعدها در تاريخ ادبيات گرانقدر ايران به نام كتاب من لا يحضرالطبيب معروف شد كه عبارت است از كمكهاي اوليه پزشكي براي بيمار زماني كه طبيب حاضر نيست و
افتخار مي كنم به ايراني بودنم و اينكه رازي همشهري من است
يا علي مدد