.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
امروز به شهر دل پریشان ماییم
ننگ همه دوستان و خویشان ماییم
رندان و مقامران رسوا شده را
گر میطلبی، بیا، که ایشان ماییم
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
چون درد نداری، ای دل سرگردان
رفتن ببر طبیب بیفایده دان
درمان طلبد کسی که دردی دارد
چون نیست تو را درد چه جویی درمان؟
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان
تاریکتر است و مینگیرد نقصان
یا دیدهی بخت من مگر کور شده است؟
یا نیست شب هجر تو را خود پایان؟
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
هر شب به سر کوی تو آیم به فغان
باشد که کنی درد دلم را درمان
گر بر در تو بار نیابم، باری
از پیش سگان کوی خویشم، بمران
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
تا چند مرا به دست هجران دادن؟
آخر همه عمر عشوه نتوان دادن
رخ باز نمای، تا روان جان بدهم
در پیش رخ تو میتوان جان دادن
|