.:: « وحشی بافقی » رباعیات ::.
« وحشی بافقی » رباعیات
ازدیده ز رفتن تو خون میآید
بر چهره سرشک لاله گون میآید
بشتاب که بی توجان ز غمخانهی تن
اینک به وداع تو برون میآید
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
خوش آن که ره عشق بتی پیماید
برخاک رهش روی ارادت ساید
یک سو نظرش که غیر پیدا نشود
دل در طرفی که یار کی میآید
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
تا شکل هلال گردد از چرخ پدید
کز بهر در شادی عید است کلید
روز وشب عمر بی زوالت بادش
مستلزم اجر روزه و شادی عید
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
کس را به سخن نمیگذارد بلبل
در باغ مگر غنچه به رویش خندید
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
آهنگ سفر میکند آن ماه عذار
ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر
در محملش آویز دلا همچو جرس
وزناله و فریاد زبان باز مدار
|