.:: « وحشی بافقی » رباعیات ::.
« وحشی بافقی » رباعیات
تا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثه دهر کرا بود امان
بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت
جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
خورشید که هست شمسهی هفت ایوان
خواهی که بگویمت که چون گشت عیان
زد رفعت شاه خیمه بیرون از چرخ
ماندش ز ستون خیمه بر چرخ نشان
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
در نفی رخت شمع شبی راند سخن
روزش دیدم گرفته کنجی مسکن
مانندهی عاصیی که در روز جزا
با روی سیاه سر برآرد ز کفن
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
ای مدت شاهی جهان مدت تو
در عید سرور خلق از دولت تو
گر عید تواند که مجسم گردد
آید ز پی تهنیت خلعت تو
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
ای رفعت و شان فروترین پایه تو
خوبی یکی از هزار پیرایهی تو
از بهر خدا سایه زمن باز مگیر
ای سایهی رحمت خدا سایهی تو
|