موضوع: شعر چیست؟
نمایش پست تنها
  #26  
قدیمی 10-10-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض انواع شعر از نظر محتوا یا درونمایه

مناظره

ژرف ساخت مناظره هم حماسه است زیرا در آن بین دو چیز بر سر برتری و فضیلت خود بر دیگری نزاع و اختلاف در می گیرد و هر یک با استدلالاتی خود را بر دیگری ترجیح می نهد و سرانجام یکی مغلوب یا کجاب می شود.

ظاهراً اولین شاعری که به نوع ادبی مناظره پرداخته است اسدی صاحب گرشاسبنامه و لغت فرس اسدی باشد. از او مناظراتی به اسم های مناظره آسمانی و زمین، مغ و مسلمان، نیزه و کمان، شب و روز، عرب و پارسی به جامانده است.

از شاعران معاصر پروین اعتصامی به مناظره توجه کرده است. قالب شعری مناظره قصیده یا قطعه است.

مناظره گاهی به صورت نثر است و مخصوصاً در مقاله دیده می شود. در گلستان سعدی جدال سعدی با مدعی نمونه یک مناظره منثور است.

مناظره بر مبنای سوال و جواب است و این هر دو خاص شعر فارسی است و قبل از اسلام هم در ادبیات ما سابقه داشته است و مثلاً در منظومه درخت آسوریک دیده می شود.

نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی ----- بر رست و بردوید برو بر به روز بیست؟

پرسید از آن چنار که «تو چند ساله‌ای؟ ----- گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است

خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز ----- بر تر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست

او را چنار گفت که «امروز ای کدو----- با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان ----- آنگه شود پدید که از ما دو مرد کیست

ناصر خسرو




رفوی وقت

گفت سوزن با رفوگر وقت شام شب شد و آخر نشد کارت تمام

روز و شب، بیهوده سوزن میزنی هر دمی، صد زخم بر من میزنی

من ز خون، رنگین شدم در مشت تو بسکه خون میریزد از انگشت تو

زینهمه نخهای کوتاه و بلند گه شدم سرگشته، گاهی پایبند

گه زبون گردیدم و گه ناتوان گه شکستم، گه خمیدم چون کمان

چون فتادم یا فروماندم ز کار تو همی راندی به پیشم با فشار

میبری هر جا که میخواهی مرا میفزائی کار و میکاهی مرا

من بسر، این راه پیمودم همی خون دل خوردم، نیاسودم دمی

گاهم انگشتانه میکوبد بسر گاه رویم میکشد، گاه آستر

گر تو زاسایش بری گشتی و دور بهر من، آسایشی باشد ضرور

گفت در پاسخ رفوگر کای رفیق نیست هر رهپوی، از اهل طریق

زین جهان و زین فساد و ریو و رنگ تو چه خواهی دید با این چشم تنگ

روز می‌بینی تو و من روزگار کار می‌بینی تو و من عیب کار

تو چه میدانی چه پیش آرد قضا من هدف بودم قضا را سالها

ناله تو از نخ و ابریشم است من خبردارم که هستی یکدم است

تو چه میدانی چها بر من رسید موی من شد زین سیهکاری سفید

سوزنی، برتر ز سوزن نیستی آگهی از جامه، از تن نیستی

من نهان را بینم و تو آشکار تو یکی میدانی، اما من هزار

من درینجا هر چه سوزن میزنم سوزنی بر چشم روشن می‌زنم

من چو گردم خسته، فرصت بگذرد چون گذشت، آنگه که بازش آورد
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید