نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 10-16-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض «زلف» در غزلیات حافظ

4.دام بلا: زلف یار دام بلای عشاق است، چون جذاب است و رباینده و هیچ مرغ دلی از این كمند رهایی نیابد:

از دام زلف و دانه خال تو در جهـان
یك مرغ دل نمانده نگشته شكار حسن

و همگان در این زلف تو تا گرفتارند:

كس نیست كه افتاده آن زلف دو تا نیست
در رهگذری نیست كه دامی ز بـلا نیست

گویند مقصود از زلف دو تا انقسام صفات حق تعالی به ثبوتیه و سلبیه یا جمالیه و جلالیه است و این جمال و جلال است كه راه را بر عاقلان می‌بندد:

زلفت هزار دل به یكی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چـار سو ببست

و آن كه از این عشق دیوانه می‌گردد، زنجیری جز زلف معشوق به كارش نیاید:

دل دیوانه به زنجیر نمی‌آید باز
حلقه‌ای از خم آن طره طرار بیار

لذا زلف دراز او دیوانه نواز است و مجانین از آن استقبال می‌كنند:

ای كه با سلسله موی دراز آمده‌ای
فرصتت باد كه دیوانه نواز آمده‌ای

و گاه حافظ با باد صبا از فراق این زلف چنین سخن می‌گوید:

عقل دیوانه شـد آن سلسله مشكین كـو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار كجاست

و البته گاه خود را نصیحت می‌كند كه پای در دام ننهد:

زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست
یاد آر ای دل كه چندینت نصیحت می‌كنم

و پیش از در افتادن در این دام از اهل سلامت بوده است:

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شكن طره هندوی تو بـود

و این دامگهی است كه سر عشاق را بر باد می‌دهد:

در زلف چون كمندش ای دل مپیچ كان جا
سرها بریده بینی بی‌جـرم و بی‌جنایـت

هرچند بویی خوش و جمالی دلكش دارد، اما از خوش‌خویی به دور است:

آن طره كه هر جعدش صد نافه چین دارد
خوش بود اگر بودی بوییش ز خوش‌خویی

و جز آوارگی و سرگردانی عشاق چیزی در پی ندارد:

روز اول كه سر زلف تو دیدم گفتم
كه پریشانی این سلسله را آخر نیست

و لسان الغیب چنین شكوه سر می‌دهد:

دارم از زلف سیاهش گله چنـدان كه مپرس
كه چنان زو شده‌ام بی‌سر و سامان كه مپرس

و چون معشوق زلف پیراید، فریاد عاشق در دل شب به در آورد:

از بهر خـدا زلف مپیـرای كه مـا را
شب نیست كه صد عربده با باد صبا نیست

و چون زلف بر باد دهد جان شیدایان بر باد دهد:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
نـاز بنیاد مكن تا نكنی بنیـادم

جالب آن كه همان كه زلف را رسم تطاول آموزد، داد تطاول شدگان هم بستاند:

و آن كه كیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم توانـد كـرمش داد من غمگیـن داد

این است كه ستم آن قابل تحمل می‌گردد:

زان طره پر پیچ و خم سهل است اگر بینـم ستـم
از بند زنجیرش چه غم هر كس كه عیاری می كند

و حافظ گرفتاران سودای زلف را به سوز و ساز سفارش می‌كند:

آن را كه بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عـود گو بـر آتش سودا بسـاز

و از شكوه و پریشانی بر حذرشان می‌دارد:

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منـال
مرغ زیرك چون به دام افتد تحمل بایدش

و بالاتر از آن این دامگه را لذتی الیم و المی لذیذ می‌شمرد كه همه باید بسته آن باشند:

كسی كـو بستـه زلفت نباشـد
چو زلفت در هم و زیر و زبر باد

چون پیوند جان آدمی در شمیم آن است:

خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم زلف تـو پیونـد جان آگه ماسـت

و روشنی‌بخش چشم عاشقان از آن است:

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی

و عاشق با خشنودی سر در راه او نثار می‌كند:

بیا كه با سر زلفت قرار خواهم كرد
كه گر سرم برود بر ندارم از قدمت

و جای دگر گفته است:

گر دست رسد بر سـر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها كه به چوگان بازم

و دعایش آن است كه دست طلب از این سلسله‌اش كوته نگردد:

بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز
آن مبادا كه كند دست طلب كوتاهـم

بنابراین تجلیات جمال و جلال یار زیباست، اما سرگردان می‌كند و دام بلا و كمند عشاق است،‌ لیك نفحه‌ای جان‌فزا و روح بخش دارد و عاشق باید در این سلسله گام نهد و با تحمل مصائب به بارگاه دوست بار یابد و این همان سیر و سلوك الی الله است كه از عالم تكثرات (زلف) آغاز می‌شود و به نشئه وحدت (رخ) فرجام می‌یابد:

دوش در حلقـه ما قصـه گیسوی تو بود
تا دل شب سخـن از سلسله موی تـو بود







منبع سايت تبيان
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 10-17-2009 در ساعت 04:22 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید