2- درك حقایق:
دومین خاصیت باده عرفانی كشف اسرار و درك حقایق وجود در نزد سالك است. شهود قلبی بابی وسیع در عرفان دارد و گاه میان عرفا و فلاسفه در مقام مقایسه آن با ادراك عقلی جدالهایی صورت گرفته است. حافظ معتقد است سالك با نوشیدن می به مرحله شهود میرسد، چون دل از زنگارهای خودبینی و انانیت شسته و همچون آینهای شفاف حقایق را در خود منعكس میسازد. پس عجب نیست اگر رخ یار را در پیاله شراب بیند:
ما در پیاله عكس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مــدام ما
و جام جم كه آینه تمامنمای اسرار و خفایای عالم است، در میكده و در پرتو بادهنوشی بدست میآید:
به سر جام جم آن گه نظر توانی كرد
كه خاك میكده كحل بصر توانی كرد
و چون حافظ مشكل خویش نزد پیر مغان میبرد به مدد قدح باده حل معما میكند:
مشكل خویش بر پیر مغان بردم دوش
كو به تأییـد نظر حـل معما میكرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
كاندر آن آینه صد گونه تماشا میكرد
زیرا با نوشیدن می، موانع خطا و لغزش اندیشه از میان میرود و از بزرگترین این موانع هواهای نفسانی و خودبینی است كه باده آن را میزداید. نضج فكری و عقلانی هم در سایه شرب خمر خام حاصل میشود:
زاهد خـام كه انكار می و جـام كنـد
پخته گردد چون نظر بر می خام اندازد
3- آسودگی از اندوه و حل مشكلات:
از دیگر خواص می، زدودن اندوه و غم از خاطر آدمی است. حافظ خطاب به ساقی گوید:
ساقیا برخیز و در ده جام را
خاك بر سر كن غم ایام را
زیرا سرشت طاق سپهر اندوهزا و غمآفرین است، از آن جهت كه محدود و دارای كاستی است و تنها اتصال به مبدأ كمال و جمال است كه آدمی را از غم ناسوت میرهاند و می وسیله این ارتباط و اتصال است:
مباش بی می و مطرب كه زیر طاق سپهر
بدین ترانه غـم از دل بدر تـوانی كرد
و هر چه می تلختر و قویتر باشد، خاصیت آن در رهایی از شر و شور دنیا بیشتر است:
شراب تلخ میخواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا یك دم بیاسـایم ز دنیــا و شـر و شورش
شاید این تلخی كنایه از مقدمات وصل باشد كه معمولاً عاشق را دچار مشكل میسازد و در گذر از انانیت و هواها همی راسخ توأم با مرارت از او میطلبد، اما چون به درگاه وصل بار یافت و از می عشق نوشید به لذت و آرامش دست مییابد.
مفهوم عام این آسودگی در قرآن به عنوان اطمینان قلب یا سكینه آمده كه در سایه ذكر حضرت حق نصیب انسان میشود: الا بذكر الله تطمئن القلوب .
از این رو حافظ با اتكا به ساقی بر لشكر غم فائق میشود:
اگر غم لشكر انگیزد كه خون عاشقان ریزد
من و ساقی بر او تازیم و بنیـادش براندازیم