نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hiwa
والا سال دوم دبيرستان كه بودم يك هالي به يكي از دبيرامان دادم كه دلم خنك شد.
صندلي هايي كه توي كلاس داشتيم فلزي بود، چند تا از بچه هارو نگهبان گذاشتم تا هر وقت اون اومد بهم بگن.
صندلي رو گذاشتم روي بخاري داخل كلاس و حسابي داغ شد.
تا بچه ها بهم گفتن كه اومد من صندلي رو يه جوري برداشتمو گذاشتم همون جايي كه مي نشست.
وارد كه شد رفت روش نشست، اول به روي مباركش نياورد.
بعد دفتر حضور و غياب رو گذاشتش زيرش، ديد نه خيلي داغه!
بعدش يه دفعه قهر كرد با اخم و ناز گذاشت رفت.
جاتون خالي!
يك دلي ازم خنك شد، چون يه بار بدجور جلوي بچه ها خجالتم كرده بود.
|
من روانشناسیم بد نیست

باور کن بهت میاد انتقام جو باشی