دلم غمگین و بیزار است
از این حال و هوای خاکی و مسموم
از این چشم ندیده خواب و این دستان لرزانم
به تلخی ساک را بر شانه میگیرم و کفشسم را میان گریه میبندم و میگویم به آوایی حزین
مادر خدا حافظ
خدا حافظ که فرزندت به راهی دور خواهد رفت
از او جز خاطراتی تیره و مغشوش هیچ چیز دیگر باقی نخواهد ماند
خدا حافظ که دیگر جایم اینجا نیست
سلامم را به تلخی باز میگیرند و مارا هیچ ملالی نیست
و میگویدم مادر
برو فرزند دعای خیر من پشت و پناهت باد
او با گریه میگوید
دعای خیر من همراه جانت باد فرزندم
|